در دقایق پایانی انیمیشن داستان اسباب بازی ۳ و زمانی که شخصیتهای اصلی از مهد کودک فرار میکنند، به خاطر دخالت ویلن اصلی داستان سر از کوره سوزاندن زبالهها درمیآورند. هرچند که وودی و دوستان در ابتدا فکر میکنند روشنایی روز را میبینند، اما خیلی سریع متوجه میشوند که به جای نور آزادی، آتش نابودی انتظارشان را میکشند. آنها که چاره دیگری ندارند، دست در دست و با چشمهایی بغضآلود به استقبال مرگ حتمی میروند.
مجموعه داستان اسباب بازی (Toy Story) به عنوان یکی از محبوبترین اسمهای دنیای انیمیشن، صحنههای ماندگار زیادی دارد. شرکت پیکسار در طی چهار نسخه مجموعه، سکانسهای به یاد ماندنی متعددی را به وجود آورده که با تماشای آنها، باید یک قطعه از محفل خاطرات خود را برای آنها خالی کنیم. هرچند که Toy Story در وهله اول روایتگر یک داستان احساسی و دراماتیک نیست، اما سرنوشت پای شخصیتها را به موقعیتهایی میکشاند که دل سنگ را نیز آب میکنند.
یکی از این صحنههای به خصوص که در این مطلب در موردشان صحبت میکنیم، به سومین قسمت مجموعه یا همان داستان اسباب بازی ۳ مربوط میشود. در این نسخه که بسیاری از طرفداران آن را بهترین شماره مجموعه میدانند، وودی و سایر اسباب بازیها سر از یک مهد کودک درمیآورند. هرچند که در ابتدا همه چیز عادی به نظر میرسد، اما روی تاریک مهد کودک به تدریج خود را نشان میدهد. تمام امور این مهد کودک توسط خرس به ظاهر مهربانی اداره میشود که لاتسو نام دارد؛ یک عروسک خرسی صورتی رنگ که بوی توتفرنگی میدهد.
اما با پیشروی داستان، متوجه میشویم که لاتسو اصلا آن چیزی که نشان میدهد نیست. او در واقع یک دیکتاتور تمامعیار است که سعی دارد با زورگویی به دیگران، خاطرات بد و قدیمی خود را سر آنها خالی کند. حفرهای که در قلب پارچهای لاتسو به وجود آمده، به همین راحتیها درمان نمیشود و او سعی دارد با به دست گرفتن قدرت، بخشی از این کمبودها را جبران نماید. وودی، باز و سایر دوستان هم که از شرایط بد آگاه شدهاند، سعی در فرار از مهد کودک دارند.
در ابتدا نقشه فرار از مهد کودک به خوبی پیش میرود و با وجود یک سری از چالشها، به موفقیت نزدیک میشود. ولی درست در زمانی که همه چیز طبق برنامه به نظر میرسد، لاتسو و دستیارانش از راه میرسند و جلوی گروه را میگیرند. هنگامی که برای اولین دفعه این اتفاقات را تماشا میکردیم، اصلا انتظار رویایی با یکی از بهترین صحنههای تاریخ انیمیشن را نداشتیم. اما دخالت لاتسو باعث میشود که علاوه بر خودش، سایر اسباب بازیها هم وارد ماشین سطلزباله شده و گیر افتند. بدین ترتیب به وقوع به یاد ماندنیترین ثانیههای داستان اسباب بازی ۳ نزدیک میشویم.
پس از ورود به پایگاه بازیافت زبالهها، اسباب بازیها به دنبال راه فرار میگردند تا از دستگاههای خطرناک دوری کنند. در همین لحظه، رکس نور قرمز رنگی را میبیند و به همه میگوید که راه آزادی و رسیدن به روشنایی روز را پیدا کرده است. اما این نور قرمز مربوط به خورشید نبود؛ بلکه به شعله سوزان کوره آتش مربوط میشد. این کوره که آخرین مرحله پایگاه بازیافت زبالهها به شمار میرفت، همه زبالهها را به خاکستر تبدیل میکرد و هیچ چیزی به صورت سالم از آن بیرون نمیآمد.
وودی، باز، جسی، رکس، اسلینکی، هم، بولزآی، آقا و خانم سیبزمینی که متوجه میشوند فراری از این نابودی حتمی وجود ندارد، تصمیم میگیرند در لحظات پایانی مرحم درد همدیگر باشند. آنها تک به تک دست نفر کناری را گرفته و آن را به محکمی میفشارند تا بلکه احساس با هم بودن بتواند کمی از درد نهایی بکاهد. تکتک شخصیتهای مذکور میدانند که تا لحظاتی دیگر در آتش کوره میسوزند و به جز خاکستر چیزی از آنها باقی نمیماند. ولی با این حال ترجیح میدهند دست در دست هم بمیرند تا به تنهایی دنیا را وداع نگویند.
در این صحنه همه فکر میکردیم مرگ وودی و سایر رفقا حتمی است
درست در زمانی که آتش نابودی و مرگ حاصل از آن اجتنابناپذیر به نظر میرسید، سه آدم فضایی سبز کوچولو مانند فرشتههای نجات از راه میرسند. آنها که در واقع فرزندخوانده آقا و خانم سیبزمینی به شمار میآیند، با استفاده از جرثقیل اسباب بازیها را نجات میدهند تا پایانبندی داستان اسباب بازی ۳ به یک عذاب نامتناهی برای تماشاچیان تبدیل نشود. هرچند که پایان قصه به خوبی رقم میخورد و همه نجات مییابند، اما استرس و غمی که در لحظات نزدیک شدن به کوره آتش حس میکردیم هیچ وقت فراموش نخواهند شد.
نظر شما در این باره چیست؟ دیدگاههای خود را با تیم بازار و سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
منبع: مجله بازار
![]()
source