هیچ انیمهای بدون عناصر مختلف شکل نمیگیرد. ژانرها و مضامین مختلف در دنیای انیمه طی دههها تثبیت شدهاند و اکثر آثار بر پایه همین ساختارها شکل میگیرند. اغلب میتوان انیمهها را بهراحتی در دستهبندیهای مشخص قرار داد، تا مخاطب انتظارات مشخصی از آنها داشته باشد. اما گاهی اوقات، بعضی انیمهها از این چهارچوبهای سنتی عبور میکنند و حاضر به پیروی از قواعد موجود نیستند. در برخی موارد، یک انیمه موفق میشود تا کل ژانری را از نو تعریف کند و گاه تنها با یک صحنه واحد، تأثیر ماندگاری میگذارد. چنین صحنههایی تنها توجه مخاطبان را جلب نمیکنند، بلکه در واقع قواعد بازی را دگرگون میسازند.
در اغلب موارد، مخاطبان هنگام تماشای یک انیمه، میدانند باید منتظر چه چیزی باشند. برای مثال، یک انیمه از نوع شونن معمولا مملو از نبردهای بزرگ است، در حالی که انیمههای دختر جادویی پر از دگرگونیهای رنگارنگ و بامزهاند. اما بعضی از انیمهها از این الگوهای رایج پیروی نمیکنند. آنها نهتنها چارچوبهای سنتی را کنار میزنند، بلکه گاه این ساختارها را بهطور کامل نابود میکنند. وقتی آثاری چون دفترچه مرگ (Death Note) یا حمله به تایتان (Attack on Titan) وارد صحنه میشوند، تنها روایت خودشان را متحول نمیکنند، بلکه چشمانداز کلی انیمه را نیز تغییر میدهند. صحنههایی در این آثار وجود دارد که حتی پس از گذشت سالها، ذهن مخاطبان را رها نمیکند و الهامبخش نسلی جدید از خالقان انیمه میشود. برخی از انیمهها تمام مدت پخش خود را صرف متفاوت بودن میکنند، در حالی که برای برخی دیگر، فقط یک صحنه کافی است تا همهچیز را تغییر دهند.
تغییر مسیر ارن بهسمت نسلکشی، همه چیز را در اتک آن تایتان دگرگون کرد
در بخش بزرگی از انیمه حمله به تایتان (Attack on Titan)، داستان حول محور بقا میچرخید. انسانها پشت دیوارهایی بلند پناه گرفته بودند و با تایتانهای غولپیکری که انسانها را میخوردند، مبارزه میکردند. با پیشروی داستان، لحظاتی بسیار تأثیرگذار و شگفتانگیز پدید آمد، اما مضمون اصلی همچنان بر مبارزه برای آزادی تأکید داشت. تا اینکه ارن یگر، مسیر داستان را بهطور کامل دگرگون کرد.
وقتی ارن رامبلینگ (Rumbling) را آغاز کرد، عملا یک انقراض جمعی را به راه انداخت. او تنها به مارلی حمله نکرد، بلکه علیه تمام بشریت موضع گرفت. اعلام جنگ او با آرامش و دقت، نشانهای از دگرگونی کامل شخصیتی بود که پیشتر بهعنوان یک قهرمان دنبال میشد. ارن، از شخصیتی که در برابر سختترین شرایط ایستادگی میکرد، به یک ضدقهرمان تمامعیار تبدیل شد. مخاطبانی که سالها با او همراه بودند و برای پیروزیاش دعا میکردند، حالا باید از خود میپرسیدند: آیا واقعا ارن را میشناختند؟
کشتار یوفمیا نقطه بیبازگشت در کد گیاس بود
کد گیاس (Code Geass) در ابتدا شبیه یک بازی پیچیده شطرنج بود که میان سیاست و شورش جریان داشت. لولوش، شخصیتی با ذهنی نابغه و قدرتی خطرناک، اهدافی بزرگ در سر داشت. با این حال، انیمه همچنان روزنهای از امید را حفظ کرده بود. اما همهچیز با یک فرمان ناخواسته و تصادفی بهطور کامل از هم پاشید. وقتی لولوش به شوخی به یوفمیا فرمان داد که تمام ژاپنیها را بکشد، همهچیز تغییر کرد.
قتلعام یوفمیا به قدری بیرحمانه و ناگهانی بود که در بسیاری از انیمههای شونن حتی نزدیک به چنین موضوعاتی نمیشوند. این اتفاق تنها مسیر لولوش را عوض نکرد، بلکه هرگونه امکان نجات و رستگاری را برای او از بین برد. پس از این واقعه، دیگر شخصیتی در داستان باقی نماند که بتوان آن را یک قهرمان مطلق دانست. مرز میان شورش و تروریسم بهکلی محو شد. از آن نقطه به بعد، کد گیاس به داستانی تبدیل شد درباره پیامدهای قدرت و اینکه این قدرت در دستان چه کسانی قرار دارد و چه تأثیراتی به همراه میآورد.
مرگ مامی در دختر جادویی مادوکای ماگیکا، ژانر دختران جادویی را زیر و رو کرد
انیمه دختر جادویی مادوکای ماگیکا (Puella Magi Madoka Magica) با شروعی آشنا و آرام ظاهر میشود؛ شخصیتها دوستداشتنی و مهربان هستند و موجودات جادویی نیز جذاب و دلربا. اما ناگهان، در قسمت سوم، همهچیز تغییر میکند: مامی (Mami) کشته میشود. تنها لحظهای پیش از آن، او در حال شادی و جشن گرفتن پیروزی بود، اما بلافاصله بعد از آن، سرش در دهان یک جادوگر قرار میگیرد و بدنش بیجان روی زمین میافتد.
مرگ مامی صرفا یک شوک داستانی نبود؛ این لحظه، اعلام واضح نیت واقعی انیمه بود. از آن به بعد، دیگر هیچیک از قوانین معمول ژانر اعمال نمیشدند. هر صحنه سنگینتر، هر تغییر شکل جادویی تلختر و هر لحظهاش از حقیقتی تلخ خبر میداد. مرگ مامی اولین باری بود که مادوکای جادویی ماسک خود را برداشت و حقیقتش را نشان داد. ظاهر رنگارنگ و کودکانهاش تنها یک نقاب بود و آنچه در اصل پنهان شده بود، داستانی عمیق و تاریک از ترس و اندوه بود که در پوشش یک انیمه دختر جادویی شکل گرفته بود.
سکانس پایانی اسپایک، پایانی تلخ و شیرین برای کابوی بیباپ رقم زد
از همان ابتدای داستان، کابوی بیباپ (Cowboy Bebop) درباره آدمهایی بود که بار سنگینی از گذشته را به دوش میکشیدند. در ظاهر، لحظات آرام میان اعضای خدمه فضاپیما، ساده و معمولی به نظر میرسید، اما در باطن، همواره اشارهای به زخمهایی عمیق در دل آنها داشت. برای اسپایک اشپیگل (Spike Spiegel)، این گذشته سرانجام به نقطه پایان خود رسید. در قسمت پایانی، او تصمیمی میگیرد؛ خداحافظی میکند و وارد نبردی میشود که بهخوبی میداند ممکن است پایان راهش باشد.
در لحظات پایانی اسپایک، خبری از اظهارات بزرگ یا درام هیجان انگیز نیست. او در سکوت و با آرامشی خاص، به رویارویی با ویشس (Vicious) میرود تا به گذشتهای که مدتها او را تعقیب کرده بود، پایان دهد و در آن لحظه آخر، زمانی که دیگر همهچیز گفته شده بود، او انگشتانش را به شکل یک تفنگ درآورد و تنها یک کلمه گفت: بنگ. پایان داستان، خوشایند نبود؛ اما پایان درستی بود، همانطور که همیشه انتظارش میرفت. در آن لحظه، کابوی بیباپ ترجیح داد حقیقت را بگوید، نه اینکه آسایش مخاطب را فراهم کند.
نمایشهای اغراقآمیز و هوشمندانه لایت در دفتر مرگ هم احمقانه بودند و هم فوقالعاده
در نبرد ذهنی میان لایت یاگامی (Light Yagami) و ال (L) در انیمه دفترچه مرگ» (Death Note)، هر حرکت میتوانست مرگ یا زندگی را رقم بزند. با این حال، یکی از بهیادماندنیترین صحنهها، صحنهای بود که در عین اغراق، لحن دراماتیک انیمه را به شکلی خیرهکننده به تصویر کشید: صحنه چیپس سیبزمینی.
لایت برای ادامه استفاده از دفترچه مرگ در حالی که تحت نظر بود، نقشهای استادانه طراحی کرد. او یک تلویزیون کوچک را درون بسته چیپس پنهان کرد و در حالی که وانمود میکرد مشغول درسخواندن است، نامها را مینوشت. با نزدیک شدن دوربین و اوج گرفتن موسیقی، او با لحنی شدیدا دراماتیک گفت: یک چیپس سیبزمینی برمیدارم… و میخورم! این لحظه همزمان دراماتیک، مسخره و درخشان بود؛ لحظهای که بهخوبی ذات پوچ و نمایشی انیمه را به تصویر کشید. همین انرژی خاص بود که دفترچه مرگ را از سایر آثار متمایز میکرد.
شکنجه کانکی در توکیو غول تولدی تاریک و دوباره برای او بود
کن کانکی (Kaneki Ken) در آغاز انیمه توکیو غول (Tokyo Ghoul) شخصیتی معصوم و بیگناه داشت. حتی پس از آنکه به نیمهغول تبدیل شد، این معصومیت همچنان در وجودش باقی مانده بود. اما همهچیز زمانی تغییر کرد که به دست جیسون (Jason) افتاد و تحت شکنجهای بیرحمانه و سیستماتیک قرار گرفت. جیسون بارها انگشتان کانکی را میشکست، میگذاشت ترمیم شوند و دوباره همان شکنجه را تکرار میکرد. او مجبورش میکرد با صدای بلند معکوس بشمارد، در حالی که هم جسمش در حال نابودی بود و هم ذهنش به تدریج فرو میپاشید. در این نقطه، نهتنها ریتم انیمه تغییر کرد، بلکه لحن آن نیز به کلی دگرگون شد.
زمانی که موهای کانکی سفید شد و صدایش به لحنی آرام و سرد تبدیل شد، این یک لحظه پیروزی نبود. این نقطه، آغاز شکلگیری شخصیتی تازه بود؛ کسی که دیگر به درستکاری یا خوب بودن اهمیتی نمیداد. این دگرگونی نتیجه مستقیم شکنجهای بود که پشت سر گذاشته بود. از اینجا به بعد، توکیو غول به داستانی تبدیل شد که نشان میداد دنیا با کسی که صرفا تلاش میکند زنده بماند، چه میکند؛ داستانی از بقا، در جهانی که انسانبودن دیگر کافی نیست.
گیر ۵ لوفی، قواعد را در وان پیس دگرگون کرد
انیمه وان پیس (One Piece) همیشه قوانین مخصوص به خود را داشته است. قدرتهای میوههای شیطانی ممکن است محدود باشند، اما هاکی (Haki) برای غلبه بر آنها وارد صحنه میشود. لوفی ممکن است در آستانه شکست باشد، اما همیشه مشت دیگری برای پرتابکردن در آستین دارد. این انیمه بارها مرزهای خلاقیت را در دنیای انیمه جابهجا کرده، اما لحظهای که لوفی به فرم گیر فایو (Gear 5) رسید، از هر نظر منحصربهفرد و متفاوت بود.
لوفی این قدرت تازه را در لحظهای به دست آورد که در میانه شکستی سخت قرار داشت. اما برخلاف اغلب ارتقاءهای قدرت در انیمههای شونن، گیر فایو تنها یک قدرت بیشتر نبود؛ بلکه تبدیل به هویتی تازه برای او شد. این تحول با مفاهیم جدیدی در داستان همراه شد: صدای طبلهای رهایی (Drums of Liberation)، افسانه خدای خورشید نیکا (Sun God Nika) و تعریف تازهای از میوه شیطانی لوفی. این لحظه بهوضوح نشان داد که حتی انیمههایی با صدها قسمت نیز میتوانند همچنان تازه، خلاقانه و شگفتانگیز باقی بمانند.
بیداری ابرسایان گوکو در دراگون بال به یک صحنه نمادین تبدیل شد
دراگون بال زد (Dragon Ball Z) پر از لحظات ماندگار است، اما نبرد در سیاره نامک (Namek) جایگاه خاصی در میان آنها دارد. در این نبرد، گوکو (Goku) زخمی، خسته و خونآلود بود، تا اینکه فریزا (Frieza) کریلین (Krillin) را در مقابل چشمانش به قتل رساند. این اتفاق همان لحظهای بود که همهچیز را تغییر داد؛ زیرا برای اولین بار، کسی شاهد تبدیل شدن یک جنگجوی سایان به سوپر سایان بود. موهای گوکو به رنگ طلایی درآمد و لحن صدایش کاملا دگرگون شد. اما آنچه این صحنه را تأثیرگذار کرد، فقط خود دگرگونی نبود، بلکه تمام تراژدیهایی بود که به آن لحظه منتهی شده بودند. گوکو چنان دچار اندوه و خشم شده بود که دیگر حتی نمیتوانست خودش را کنترل کند.
این لحظه فقط خطر و تنش را بالا نبرد، بلکه یک استاندارد تازه برای قدرت در انیمههای شونن تعیین کرد. از این نقطه به بعد، مفهوم قدرت تنها به مهارت یا آموزش وابسته نبود، بلکه از عمق احساسات شکل میگرفت. ایدهای که در همین لحظه تولد یافت و در سراسر ژانر نفوذ کرد. هر عنصر این صحنه از فریاد گوکو تا درخشش طلایی موهایش به نمادی از یک نقطه عطف تبدیل شد. برای بسیاری از طرفداران، این لحظه برای همیشه تعریف تازهای از قدرت و عزم را شکل داد.
سکانس تبریک در اونگلیون سردرگمی را به هنر تبدیل کرد
انیمه نئون جنسیس اونگلیون (Neon Genesis Evangelion) از همان ابتدا نشان داد که قرار نیست تجربهای معمولی باشد. آنچه بهظاهر بهعنوان یک انیمه مکا آغاز شد، بهتدریج رنگ و بویی پیچیدهتر به خود گرفت. مبارزات رفتهرفته انتزاعیتر شدند و شخصیتها، یکییکی، با بحرانهای عمیق روانی مواجه گشتند. در قسمت پایانی، انیمه همه ساختارهای مرسوم را کنار گذاشت. بهجای یک پایانبندی اوجدار یا نتیجهگیری روشن، داستان با شینجی (Shinji) ادامه یافت؛ او در اتاقی تاریک نشسته بود و پرسشهایی اساسی درباره معنای وجود مطرح میکرد.
در همان پایان عجیب، شخصیتهای مختلف داستان به دور شینجی حلقه زدند و در حالیکه او سرانجام خود را پذیرفته بود، با تکرار جمله تبریک میگوییم برایش دست زدند. این لحظه، تجربهای فراواقعگرایانه (سورئال) بود؛ برخی تماشاگران بهشدت تحتتأثیر قرار گرفتند و برخی دیگر کاملا گیج شدند، اما بدون شک، هیچکس آن صحنه را فراموش نکرد. انیمه از ارائه پاسخهای روشن و بستن پرونده رویدادها خودداری کرد. اونگلیون نشان داد که معنا همیشه نیازی به قالبی صریح و قابل توضیح ندارد. حتی سالها پس از پخش آن قسمت پایانی، این جمعبندی همچنان محل بحث و تفسیر است.
تعقیب با موتور در آکیرا قدرت خالص سینما را به نمایش گذاشت
فیلم آکیرا (Akira) نیازی به مقدمهچینی برای نمایش قدرتش نداشت. تنها در دقایق ابتدایی، پرده سینما از رگههای نور سرخ و صدای خروش موتورها لرزید. موتورسیکلت کاندا در میان نئونهای شهر آیندهگرای توکیو میتاخت، در حالیکه از سوی باندهای خلافکار تحت تعقیب بود. همان لحظههای نخست، بهوضوح نشان دادند که این فیلم با دیگر آثار انیمیشنی که تا آن زمان دیده شده بود، تفاوتی اساسی دارد.
صحنه تعقیب و گریز خارقالعاده در آکیرا نهتنها یکی از لحظات برجسته فیلم بود، بلکه نگاه عمومی به انیمه را نیز دگرگون ساخت. این سکانس و در واقع کل فیلم، در را به روی پذیرش انیمه بهعنوان شکلی جدی از هنر و سینما گشود. پس از آکیرا، انیمیشن دیگر فقط مختص کودکان بهحساب نمیآمد. صدای لغزیدن تایر موتورسیکلت در حال توقف، پژواکی است که هنوز هم در آثار امروز انیمه شنیده میشود و بهدرستی تبدیل به یکی از نمادهای ماندگار این رسانه شده است. این صحنه به جهانیان نشان داد: انیمه وارد عصر جهانی خود شده است.
بنظر شما چه صحنه های دیگری از سایر انیمه ها هستند که باعث تحول و تاثیرگذاری زیادی در یک ژانر انیمه شده اند و نطقه آغازی برای تحولات داستانی سایر انیمه ها هستند؟ نظرات خود را برای ما کامنت کنید!
منبع: CBR
دوست داشتنیترین یوتیوبر گیمر ایران کیه؟ میزگیم با علیرکسا @alirexzam
source