در این مطلب به نقد و بررسی قسمت اول از فصل اول سریال پلوریبوس (Pluribus) میپردازیم و آن را در کنار یکدیگر بررسی میکنیم. در ادامه همراه مجله بازار باشید.
خالق آثاری همچون بریکینگ بد (Breaking Bad) و «بهتره با سال تماس بگیری» (Better Call Saul) یعنی جناب آقای وینس گیلیگان (Vince Gilligan) اینبار با شخصیتی بهنام کارول با بازی Rhea Seehorn آمده تا همهی ما را شگفتزده کند؛ شخصیتی که بیشتر از هرچیز دیگری شبیه به ما است و هنرمندی که قبلترها در سریال Better Call Saul خودش را ثابت کرده و همین موضوع نیز باعثِ حضور مهم و بسیار پررنگش در Pluribus شده است. این سریال سفری را آغاز مینماید که فکر میکنم تا سالها ادامه پیدا کرده و داستان بسیار جذابی را روایت کند. این موضوع را هم اضافه کنم که من تا بهحال Better Call Saul را ندیدهام و آنچنان هم طرفدار Breaking Bad نیستم اما بهمعنای واقعی کلمه، از ایدهی خلاقانه و منحصربهفرد پلوریبوس خوشم آمد و به آن علاقهمند شدم.
در نتیجه با این «حرف» مخالف هستم که اگر از دو سریال متفاوت «از لحاظ داستانی و ژانری» خوشتان نیامده، صددرصد از Pluribus نیز خوشتان نخواهد آمد بلکه برعکس، بهخصوص فکر میکنم اگر مثل «من» باشید، بیشتر از هرکس دیگری میبایست به آقای وینس گیلیگان فرصت داده و به خلقِ جدیدَش فرصت دهید. این سریال برای دو فصل با شبکهی اپل تیوی (Apple TV) قرارداد دارد و طبق گفتهی خالق اثر، داستان سریال تا فصل سوم نوشته شده است؛ به همین خاطر این تصور در من وجود دارد که هم تماشاگران، هم تولید کنندگان Pluribus و نیز شبکهی Apple TV میبایست تا سالها خود را برای تولید و تماشای این اثر آماده کنند. در ادامه و با بررسی اپیزود اول از سیزن ابتدایی سریال پلوریبوس همراه ما باشید.
همهچیز از یک ویروس شروع میشود

من در سری نقد و بررسیهای این سریال که بهصورت اپیزودیک منتشر خواهد شد نمیخواهم پر حرفی کرده و بیشتر از حدی که باید و شاید صحبت نمایم بلکه میخواهم محتوای نقد و اصول فلسفی داستان را بهدرستی و در همین اپیزودیکها پخش کرده و روایتشان نمایم. داستان Pluribus روایتگرد نویسندهی خانومی بهنام Carol Sturka است که تا بهحال چندین جلد از کتابهای عاشقانه (با تمهای فانتزی) خودش را نوشته و منتشر کرده است؛ برخلاف چیزی که مردم و طرفداران این نویسنده فکر میکنند، این نویسنده آنقدر که دیده میشود شاد نیست و برعکس، بسیار در زندگیاش غرق شده و به موارد بیاهمیتی فکر میکند که همین موارد، او را به انزجار، تنهایی و افسردگی کشاندهاند حتی با وجود دستیار بسیار مهربانش یعنی هِلِن با بازی Miriam Shor.
در همین اپیزود ابتدایی میبینیم که هِلِن میمیرد و شخصیتی که قَدرِ داشتنش را در زمان «حضورش» ندانسته (چگونه در زمان مرگش) دستوپا میزند تا آن را حفظ نماید و به آغوش بکشد چیزی که شاید در وقتِ زنده بودنش وجود نداشت البته در این میان، من کارول (شخصیت اصلی داستان) را سرزنش نمیکنم چرا که او نیز مثل ما بوده و در میان «سفیدی و سیاهی» زندگیاش گیر کرده، زندگیای که یا خواسته یا ناخواسته او را به کرکتری خاکستری تبدیل میکند البته نه آن خاکستریای که فکر میکنیم بلکه شخصیتِ سفیدی که گاهاً شیطنتش بالا میزند و کارهای طنزوارهی سیاهی انجام میدهد. این نشان دهندهی هنر و خلاقیت Vince Gilligan بوده تا کرکتری را بهتصویر بکشد که بهعنوان نقطهی مرزی جوامع و انسانهای متعدد قرار بگیرد و اینچنین شناخته شود، شخصیتی که در آن دنیای آخرالزمانی به ما نزدیک شده و ما به مرورِ دقایقِ مختلفی میفهمیم که این شخصیت، آنطور که فکر میکردیم خاکستری یا منفی نیست چرا که میخواهد ناجی انسانها باشد کسی که همنوع خودِمان است، با اشتباه، با رگههای خاکستری و غلتخورده در تنهایی.

البته اینها کلیات ماجرا هستند وگرنه در بحث اخلاق و رفتار که شباهتی بهیکدیگر نداریم و مطمئنم که شما حتی از ما نیز برتر هستید اما چه کسی تضمین میکند که ما از «کارول» بهتر هستیم؟ چه کسی میتواند این موضوع را ثابت نماید؟ طبیعتاً هیچکس؛ در نتیجه بیایید همسفر کارول شده و کلیشهی برعکس آقای گیلیگان را بهتر ببینیم. گیلیگان سعی کرده همان دکوپاژ و روش فیلمبرداری Breaking Bad و بهخصوص Better Call Saul را در Pluribus کند، حتی من فکر میکنم در جایگاههای مختلفی نیز این شباهت، بیشتر از هر زمان دیگری بیشتر میشود اما یک تفاوتی در این میان وجود دارد، دیگر خبری از دنیای «رئال» نیست بلکه با جهانی طرف هستیم که صَفِ عجیبی دارد و به اشتباهِ متخصصان ویروسشناسی ایالات متحده آمریکا و سازمان ملل، ویروسی پخش شده که بهجای نابود کردن دنیا، جهانِ جدیدی را خلق میکند که به همه «احساس یکی بودن و خوشبختی را میدهد»؛ درواقع نگاهی متفاوت به (همه-یکی-هستیم) میندازد اما با این تفاوت که از رویکرد فلسفی دیگری میاندیشد.
درست است که ما انسانها از لحاظ «روح» یکی هستیم و درواقع شاید از لحاظ دنیوی هم انعکاسی از یکدیگر باشیم که نمیخواهم به این مهم پرداخت کنم اما از لحاظ تفکر و جسم چی؟ در این مورد چه حرفی برای گفتن داریم؟ آقای Gilligan دقیقاً در همینجا است که میآید و سوالهای ما را بیشتر میکند. اگر همهی ذهنِ انسانهای جهان یکی بود، چه اتفاقی میفتاد؟ اگر همه در شادی و نشاطی که ندانند علتش در چیست؟ چه خروجیای ایجاد میشد؟ یا حتی اگر همه «بر یک نظر» اتحاد داشتند و هیچ اختلاف نظر، بحث و گفتگویی در این میان وجود نداشت، دنیای ما چه رنگی پیدا میکرد و به چه چیزی تبدیل میشد؟ درواقع آقای وینس گیلیگان به این نکته اشاره میکند که شاید همین اختلاف نظرها و سلیقههای صلحطلب هستند که باعث پیشرفت جهان ما میشوند، شاید هم نه، فعلاً نمیتوانیم پاسخ دقیقی به این پرسشهای بسیار مهم و زیاد سریال دهیم.

ما حتی هنوز هم با جنسِ ویروس اثر آشنایی نداریم و نمیدانیم که دقیقاً با چه چیزی طرف هستیم اما در هر صورت، مدل کُند و عجیبِ قسمت اول آنقدر جذاب بوده است که من را درگیر خود کند. سریال جدید خالق بریکینگ بد یعنی Pluribus طوری ما را درگیر ترس، طنز سیاه و ژانر آخرالزمانی میکند که انگار تا بهحال نمونهاش را ندیدهایم و راستش را هم بخواهید، واقعاً ندیدهایم. کارگردان اثر بهجای اینکه بهسراغ جهانهای ترسناک آخرالزمانی برود و کلیشههای Apocalypseطور را تکرار نماید، یک بازتعریف جدی عرض میکند: بیایید بهجای اینکه «شخصی انتخاب شده جهانمان را نجات دهد» اول خودمان را پیدا کرده و خودمان، جهانمان را نجات دهیم. درواقع کارول شخصیت بدبختگرایی بوده و صرفاً در داستانهایش خوشبختیهای معلقش را مینوشته است و حالا یک «انسان تنها و غمگین میبایست دنیای شاد و خوش» عجیبِ Pluribus را نجات دهد نه شخصیتی انتخاب شده، فداکار و موعودمحور (از لحاظ معنوی و دینی به این قضیه نگاه نکنیم.)
جهان «بهشتوجهنمی» کارول در سریال Pluribus

اگر از دید معنایی بخواهیم بهسمت کهنالگوهای Pluribus برویم میتوانیم بهقصهی نقاشی «آفرینش» برسیم ولی نمیخواهم به آن سمت حرکت کنیم چرا که سریال حتی میتواند به شخصیتی اشاره کند که انگار یا در جهنم خویش گرفتار شده یا به بهشتی وارد شده است که نمیتواند آن را درک کند یا از مبدأ آن خبری ندارد؛ به همین خاطر بیشتر به سمت دیگری میرویم و حتی تا جایی هم که میشود داستانهای این سریال را در طول نقد و بررسیهایمان تعریف نمیکنیم. همانطور که تا بهحال دیدهاید، رنگ زرد در سریال انرژی خاصی دارد؛ پوستر سریال زرد است، ژاکت کارول زرد است و رنگ زرد در سینما نماد «خیانت، ترس و تضادهای روانی» میباشد. همین نشانههای سریال کافی است تا در ناخودآگاهمان بهموقعیتی برویم که نباید (نباید در اینجا بهمعنای منفیبافی نیست) و آن موقعیت اعتقادات شخصیمان است. البته که هر داستان و هر رویکرد روایتیای در سینما، از کهنالگوهای مختلفی بهرهوری مینماید و طبیعی محسوب میشود که هر سریال یا داستانی، به مقادیر و سوالهایی بپردازد که در ذهن کاوشگر کارگردان وجود دارد اما این مسئله مهم است که ما باید با آگاهی وارد آن جهان شویم تا شکست نخوریم و پرسشوپاسخهای کارگردان تبدیل به پرسشوپاسخهای ما نشود بلکه صرفاً کمکی باشد برای «تفکر و لذت بردن از جواب.»
بهنظر من تنها مورد منفی قسمت اول در بحث اسم «سریال» بوده است که هنوز به آن عادت نکردهام؛ اگر کمی ریسرچ کردن در گوگل بدانید و از آن آگاهی مختصری داشته باشید میتوانید دریابید که نه فقط در ایران بلکه در خارج از ایران هم برای پیدا کردن این سریال عبارتِ «سریال جدید خالق بریکینگ بد» سرچ میشود و طول میکشد که مردم به نام آن عادت نمایند. بازیگرها، سکانسها، نورپردازی و موسیقی نیز بهخوبی بههم خدمت میکنند و داستان رویکرد عمیق و فلسفی مناسبی را جلو برده و روایت مینماید. امیدوارم که در اپیزود بعدی شاهد افزایش تلاشهای گیلیگان باشیم و از فُرم جدیدش لذت بیشتری ببریم نه اینکه با یک کلیشهی تکراری روبرو شده و از آن دلزده شویم.
نظر شما چیست؟ بهنظر شما آیا سریال پلوریبوس میتواند با آثار دیگری مثل Better Call Saul و Breaking Bad رقابت کند؟ نظراتتان را با ما و دیگر کاربران مجله بازار بهاشتراک بگذارید.
بهترین بازی شوتر تاریخ؛ میزگیم با لیل شایان و امید لنون

![]()
source