شهدای ایران: این روایت، عمق فداکاری و اولویتدهی به وظیفه را در قلب فرماندهی نشان میدهد؛ جایی که عشق پدری در برابر ندای جهاد باید خاموش شود.

با وجود اینکه حاج مهدی علاقه و محبت شدیدی نسبت به من و دخترش داشت؛ اما هیچگاه این محبت مانع از انجام دادن به وظیفه اش نمی شد. در اهواز که بودیم بعضی شبها حاجی به منزل می آمد. در یکی از آن شبها که نزدیک عملیات والفجر هشت بود. از حاجی پرسیدم حاجی عکس «زینب» را که برایت قبلاً فرستاده بودم کجاست؟ زینب دختر اولمان بود و حاجی بیش از اندازه او را دوست داشت.
دیدم اشک در چشمان حاجی جمع شد و با حالت بغض آلود گفت: «آن زمان که برایم عکس را فرستادی من در خط بودم، جبهه جای عکس و اندیشیدن به همسر و بچه نیست. بر خلاف میل باطنی عکس را پاره کردم.»
بعدها حاجی برایم نقل کرد همان شب، یعنی شب عملیات والفجر هشت که پیش من و زینب بود. از لحظه ای که او خوابیده بود تا لحظه ای که بلند شده است، سعی کرده است نگاهش را به سمت ما برنگرداند.
وقتی علت را از حاجی پرسیدم در جواب گفت: «پیش خود فکر می کردم. اگر لحظه ای به طرف بچه هایم ، به طرف زینب نگاه کنم شاید عاطفه پدری بر من غلبه کند و قدمهایم برای عملیات سست بشود. شاید وسوسه شیطان مزاحم کارم شود. همین که ذره ای دلم را پیش شما می گذاشتم خدای نکرده کندی در کارهای جبهه پیش می آمد».
راوی: سوسن شاهرخی؛ همسر شهید
منبع: کتاب در کنار دریا، صفحه ۸۵.
∎