مجموعه فیلمهای شرک بیتردید یکی از قلههای انیمیشنسازی در دهه ۲۰۰۰ بود، اما در میان قسمتهای آن، گوهری پنهان وجود دارد که ارزش کشف دوباره را دارد. این مجموعه که با اکران فیلم اول در سال ۲۰۰۱ (۱۳۸۰ شمسی) کار خود را آغاز کرد، مانند نفسی تازه در دنیای انیمیشنهای خانوادگی بود؛ ترکیبی منحصربهفرد از ارجاعات جسورانه به فرهنگ عامه و طنزی تلخ که تا آن زمان کمسابقه بود.
سبک انیمیشن سهبعدی (CGI) آن در زمان خودش انقلابی محسوب میشد و این ساختهی موفق استودیوی دریمورکس، درست در نقطه مقابل آثار مؤدبانه و بینقص دیزنی و پیکسار قرار میگرفت. در طول آن دهه، چندین دنباله برای شرک ساخته شد و حتی چند فیلم فرعی نیز تولید شد تا چراغ این مجموعه پس از پایان داستان اصلی خاموش نشود.
با اینکه این غول سبز دوستداشتنی هرگز مشکل مالی نداشت، اما با گذر زمان، منتقدان کمکم از آن خسته شدند. دو قسمت پایانی با نقدهای بسیار ضعیفتری مواجه شدند؛ هرچند اگر امروز به آنها نگاه کنیم، متوجه میشویم که آنقدرها هم بد نبودند. با در نظر گرفتن محبوبیت عظیم این مجموعه تا به امروز (و نزدیک بودن اکران فیلم پنجم)، آن قسمتهایی که نقدهای ضعیفی گرفتند، امروز حکم گنجینههای پنهان را دارند.
شرک برای همیشه (Shrek Forever After) با چالشی بزرگ برای به سرانجام رساندن سری اصلی شرک روبرو بود و باید گفت که تا حد زیادی از پس این وظیفه سنگین برآمد. فیلم چهارم نقدهای متوسطی گرفت، اما حقیقت این است که کیفیتی بسیار بالاتر از امتیاز ۵۸ درصدی خود در راتن تومیتوز دارد.
تماشاگران در سال ۲۰۱۰ همچنان مشتاق دیدن یک شرک جدید بودند و طبق آمار باکس آفیس موجو، شرک برای همیشه توانست به فروش خارقالعاده ۷۵۰ میلیون دلاری دست پیدا کند. اگرچه نقدهای آن به پای دو فیلم اول نمیرسید، اما یک جهش کیفی محسوس نسبت به شرک سوم بود؛ فیلمی که نقطه افول این مجموعه به حساب میآید.
هر دو فیلم پایانی از انیمیشن درجهیک و صداپیشگان فوقالعاده بهره میبردند، اما شرک برای همیشه یک قلب تپنده و عاطفی داشت که جای خالیاش در قسمت سوم حس میشد. شرک همیشه به شوخطبعی و ساختارشکنیاش معروف بود، اما این لایههای عمیقتر معنایی بود که آن را به اثری تبدیل میکرد که در هر سطحی تماشایی و جذاب است.
یکی از درخشانترین جنبههای شرک برای همیشه، نحوه به پایان رساندن داستان اصلی بود؛ کاری که با ظرافت و هوشمندی تمام انجام شد. فیلم چهارم به جای آنکه به سراغ یک فینال پر زرقوبرق و حماسی برود، تمام تمرکزش را بر شخصیت اصلی و سفر او برای بازشناسی هویتش گذاشت. شرک در طول سه فیلم قبلی آنقدر تغییر کرده و رشد کرده بود که تماشای دلتنگی او برای ریشههایش و زندگی ساده گذشته، بسیار جذاب بود.
این فیلم که آشکارا از شاهکار سینمایی چه زندگی شگفتانگیزی الهام گرفته است، تقریباً به طور کامل در یک دنیای موازی روایت میشود؛ دنیایی که در آن شرک هرگز وجود نداشته است. این ایده هوشمندانه به فیلمسازان اجازه داد تا بدون آسیب زدن به داستان اصلی، ریسکهای بزرگی در روایت بکنند. در نهایت نیز وقتی همهچیز به حالت عادی بازگشت، شرک همان غول سابق بود، اما حالا با درکی عمیقتر از ارزشهای زندگیاش.
پس از آنکه مجموعه در فیلمهای دوم و سوم کمی از مسیر اصلی خود منحرف شده بود، شرک برای همیشه داستان را دوباره به ریشههایش بازگرداند. قسمت پایانی، مفاهیم بنیادین فیلم اول، یعنی «هویت» و «عشق»، را با آغوشی باز پذیرفت. شرک در تمام طول فیلم با این پرسش درگیر است که به چه کسی تبدیل شده، اما در پایان میفهمد که در اعماق وجودش هنوز همان کسی است که بود.
این بهترین پاداش برای یک دهه داستانگویی بود و پرونده کالبدشکافی هوشمندانه این مجموعه از افسانههای پریان و مفهوم «عشق حقیقی» را به زیبایی بست. شرک برای همیشه شاید یک فیلم بینقص نباشد و قطعاً در برابر دو فیلم اول مجموعه حرفی برای گفتن ندارد، اما بدون شک یکی از گوهرهای درخشان این فرنچایز است که گذر زمان فقط به ارزش آن افزوده است.
منبع: screenrant
امسال بازی خوب چی داریم؟ میزگیم با نیما نوترون
source