و چنین شد که اهل صنف، و حتی آنان که بیرون از آن ایستادهاند، در شگفت و پرسش، چشم به دهان هیئت مدیره و ریاست آن دوختند، تا ببینند آیا پاسخی درخور شأن و صداقت خواهند شنید یا نه.
ایشان نه تمنای معجزه داشتند و نه خیالِ طوفان در سر، تنها خواستهشان آن بود که سایر اعضای محترم هیئت مدیره، بهویژه ریاست آن، لب به سخن بگشایند و بیهیچ لکنت، مخالفت خویش را با فساد و زشتیهای آن اعلام دارند؛ و نیز تعهد سپارند که برای روشن شدن حقیقت، در حد وسع و وجدان، اهتمام خواهند ورزید.
لیک آنچه شنیده آمد، این بود که: «چون گناهی هنوز به اثبات نرسیده، سخن از استعفا روا نیست.» اما کاش در کنار این احتیاط، دَم از پاکی میزدند و خصومتِ بیملاحظه خویش را با پلیدی، بیمصلحتسنجی، بر زبان میراندند.
رئیس صنف را میشناسیم؛ مردی است از تبار اعتماد و از نسل امانت. پیشینهاش چون آینهای صیقلیست، و در مسیر پرپیچ و خم مسئولیتهای خطیر، هرگز دامن خویش به غبار ناپاکی نیالوده است. هر آنکس که او را شناخته، به راستی و درستیاش، خاصه در امور مالی، گواهی داده، و شهادتِ خلق در حق او کم از حجتِ شرع نیست.
اگر امروز دیدهها سوی اوست، نه از آنروست که بهوی ظنی دارند، بلکه از آن روست که در طوفانهای اخلاقی، ناخدای کشتی اعتماد باید نخستین کسی باشد که چراغ روشنگری برافروزد.
اما تاکنون، تنها به بیانیهای بسنده کردهاند؛ بیانیهای که نه در شأنِ جایگاهیست که بر آن تکیه زدهاند، و نه در خورِ مسئولیتی که بر دوش دارند. نه روشنگر بود، نه تسلّیبخش؛ نه دلِ اهل صداقت را آرام کرد، نه زبانِ تردید را بست.
کلامی بود که نه عذر شمرده شد، نه پاسخ، نه سکوت، نه صراحت؛ کلامی که آمد تا چیزی گفته باشند، بیآنکه چیزی گفته باشند.
این، نه پاسخی به اصلِ ماجرا بود، که حاشیهنویسی بر کتابیست که هنوز گشوده نشده.
نه رفعِ شبهه، که اثباتِ تردید؛ نه نشانی از برائت، که علامتی از انحراف.
در محکمه افکار، آنکه از اصل دعوی بگریزد، به حکمِ سکوتِ خود محکوم است؛ و آنکه به جای حقیقت، در پناه واژهها خزیده، فردای خویش را با دستان خویش باخته است.
اگر در کارنامهشان سیاهی نیست، آن را در معرض آفتاب نهند؛ و اگر هست، مباد با چنین نطقهای مطوّل و نامربوط، پندارند که مهتاب شبانگاهی، رد ابر تیره را از چشمها پنهان تواند کرد.
مردم، نه شیفته تصویرند و نه اسیرِ نمایش؛ آنچه میجویند، ، دستیست که آینه حقیقت را صیقل دهد.
جناب رئیس، اعضای گرامی،
در این هنگامه، آنچه از شما خواسته میشود، نه خطابه است و نه دفاعیه؛ بلکه روشنیست، بیپرده و بیپیرایه.
نه از شما برائتِ گناه
ای دوستان، تا مجال هست، از دامان خود غبار بزدایید. تا هنوز دیر نشده، اعتماد را با راستی مرمت کنید. وگرنه، تاریخ، نامها را فراموش خواهد کرد، اما بیصداییها را هرگز
طلب شده، که این موکول به داوریست و قانون.
اما مگر شرافتِ صنفی، تنها در خطوط خشک آییننامه معنا مییابد؟
آیا سکوت در برابرِ ابهام، خود برگی نیست که بر دفترِ تردید افزوده شود؟
آیا نباید آنانکه خود را امینِ صنف میدانند، پیش از زبانِ دادگاه، زبانِ وجدان را پاسخ گویند؟
اگر در دلهایتان نوریست، بگذارید بتابد.
اگر دستی بر آتش ندارید، خویش را از دوده تردید برهانید.
و اگر در این ماجرا خطایی نبوده، چرا به زبانی چنین مطول و مبهم، راهِ روشنگری بسته مانده است؟
بپذیرید که مردم، مخاطب قانون نیستند؛ مخاطبِ رفتار شمایند.
و در دیاری که دیدهها بیدار است و حافظهی جمعی فراموشکار نیست، هر کلمه، یا چراغیست در مسیر اعتماد، یا خنجری در پشت آن.
و اما بیانیهای که در پی آن آمد، نه آن بود که دیدهها را آرام کند یا دلها را قانع؛ کلامی بود محتاط، بیجان، و بریده از ریشه انتظار مردم.
گفتند: «حکمی صادر نشده، پس تکلیفی نیست» و چنین پنداشتند که قانون، آخرین سنگر صداقت است؛ حال آنکه جامعه، پیش از آنکه محکمهای باشد، آیینه وجدان جمعیست.
و آیا مسئولیت صنفی، جز ایستادن در صف حقیقت است، حتی وقتی حکمی در کار نیست؟
نه سخنی از بررسی درونسازمانی آمد، نه تعهدی برای پیگیری شایسته، نه حتی اعلامی که هیئتمدیره، خود را موظف به پاسداری از حرمتِ جایگاه میداند.
بدتر آنکه بیانیه، در نهایت، به جای روشنگری، از رسانهها خواست تا خاموشتر باشند، گویی در روزگارِ تردید، چاره را نه در شفافیت، که در کنترل افکار جستند.
و چنین است که اعتماد، نه با قفل، که با کلید صداقت باز میشود؛ نه با مطالبه سکوت، که با پیشقدم شدن در بیان حقیقت.
آیا رواست، که چون پرسشی تلخ در میان افتد، به آغوش آییننامه پناه بریم و از اخلاق سخن نگوییم؟ آیا اساسنامه، وجدان را بینیاز از واکنش کرده است؟ نه، چنین نخواهد بود.
آییننامه، چهارچوب مسئولیت است؛ اما شرافتِ صنفی، در جایی بیرون از خطوط خشک قانون میتپد.
پس، ای منتخبان صنف؛ اگر دل در گروی صلاح دارید، آن را با صراحت بیان کنید.
و اگر مصلحت را در خاموشی میجویید، هشدار که فردا، همین سکوت، بر شما بانگ خواهد زد؛ و آنگاه، نه فرصتی برای پاسخ خواهد ماند، نه گوشی برای شنیدن.
اکنون خطابم تنها به ریاست نیست، که به یکایک اعضای محترم هیئت مدیره است؛ شما که با رأی اعتماد بر سریر مسئولیت نشستهاید، مبادا غفلتِ یک تن، سایه بر کارنامه جمعی شما افکند.
سکوت، شریک جرم نیست، اما گاه همدستِ گمراهی میشود.
نه حکم مجازات خواستهایم، نه داوری پیش از قانون؛ اما آیا درخواستِ استعفا از کسی که سایه اتهام بر اوست، چنان دشوار است؟
آنهم نه برای تنبیه، که برای پاسداشتِ آبروی نهاد صنفی.
چو پردهدار به شمشیر میزند همه را/ کسی نماند که گیرد در این میان زنهار
– حافظ
ای دوستان، تا مجال هست، از دامان خود غبار بزدایید. تا هنوز دیر نشده، اعتماد را با راستی مرمت کنید. وگرنه، تاریخ، نامها را فراموش خواهد کرد، اما بیصداییها را هرگز.
گفتم آنچه میبایست، نه به امیدِ گوشِ موافق، که از بیمِ سکوتی که بر حقیقت سنگینی میکند.
اگر گوشی بود، بشنود؛ و اگر نه… حقیقت، به تأییدِ همگان محتاج نیست.
با احترام،
عضوی کوچک از صنف
امیرحسین سعیدی نائینی
منبع: عصر ارتباط
source