ویلیام فاکنر، نویسندهی آمریکایی، روزی گفت: «تنها چیزی که ارزش نوشتن دارد، قلب انسانی است که در کشمکش با خودش است.» این جمله در ذهن جرج آر. آر. مارتین طنینانداز شد و او را بر آن داشت تا در رمانهای ترانهی یخ و آتش و اقتباس تلویزیونی بازی تاجوتخت، همواره درام شخصیتها و کشمکشهای انسانی را در مرکز داستانهایش قرار دهد.
دنیای این اثر مملو از جادو، اژدهایان و ارتشهای مردگان است، اما هستهی اصلی آن بر دسیسهها، اتحادها، خیانتها و نبردهای شخصیتها متمرکز است؛ همه در تلاشی بیپایان برای کسب قدرت یا محافظت از خانوادههایشان.
با توجه به ماهیت تصویری تلویزیون، مخاطبان شاهد جان گرفتن این شخصیتها توسط گروهی از بازیگران خارقالعاده بودند. هرچند فصلهای پایانی سریال برخی از بهترین خطوط داستانی را مخدوش کردند، اما بازیگران همچنان با تعهد و درخشش، اجراهایی ماندگار ارائه دادند که در فرهنگ عامه جاودانه شدهاند. در پایین نگاهی میاندازیم بر ۱۰ اجرای برتر در سریال بازی تاجوتخت.
۱۰. ادارد استارک – با بازی شان بین

مردی که با شرافت و صداقت زیست، در دنیایی که مکر و خیانت بر آن حکمفرما بود
ادارد استارک (شان بین) پس از آنکه پدر و برادر بزرگترش به دستور شاه ایریس دوم تارگرین (دیوید رینتول) به قتل رسیدند، بهعنوان لُرد وینترفل و محافظ شمال برگزیده شد. او ارتشی گرد آورد و علیه ایریس شورش کرد، در کنار دوستش رابرت باراثیون (مارک ادی) جنگید و به او کمک کرد تا تاجوتخت را تصاحب کند. سپس با همسرش کاتلین تالی (میشل فیرلی) به وینترفل بازگشت تا فرزندانشان را پرورش دهد. سالها بعد، رابرت از او میخواهد که دستِ پادشاه شود، مقامی که ادارد تنها برای کشف یک توطئهی پنهان علیه رابرت میپذیرد.
شان بین در کنار پیتر دینکلیج، از همان ابتدا انتخاب نخست برای این نقش بود، و با دیدن اولین صحنهی حضورش، دلیل این انتخاب بهخوبی آشکار میشود. او ادارد را با وقاری آرام به تصویر کشید؛ مردی که زخمهای گذشته را با خود حمل میکرد اما همچنان به شرافت و احترام پایبند بود و همین ارزشها را به فرزندانش نیز میآموخت. در دنیایی پر از نیرنگ و خیانت، او تنها مردی بود که مهربانی و صداقت را در اولویت قرار میداد، و همین ویژگی مرگ او را بهطرزی تکاندهنده غمانگیزتر کرد.
۹. اوبِرین مارتل – با بازی پدرو پاسکال

شور، انتقام و جذابیت را در هم آمیخت، اما در لحظهی پیروزی، بهای سنگینی پرداخت
شاهزاده اوبرین مارتل (پدرو پاسکال)، برادر کوچکتر شاهزاده دوران مارتل (الکساندر صدیق)، آزادی آن را داشت که از لذتهای زندگی بهره ببرد؛ چه در ماجراجوییهایش در جهان، چه در مهارتآموزیهایش، و چه در روابط پرشمار عاشقانهاش. اما بزرگترین شور و اشتیاق او، گرفتن انتقام خواهرشان، پرنسس الیا بود که در پایان شورش رابرت، به دست سر گرگور کلگین (با بازی کنان استیونز، ایان وایت و هفثور یولیوس بیورنسون) مورد تجاوز و قتل قرار گرفت. او سرانجام فرصتی طلایی به دست میآورد: تیریون لنیستر (پیتر دینکلیج) درخواست محاکمه با نبرد میکند، و این یعنی اوبرین میتواند در برابر کوهِ سوارکار بایستد و او را به اعتراف وادار کند.
پدرو پاسکال با کاریزمای شگفتانگیزش، همه را غافلگیر کرد و شخصیت اوبرین را به یکی از محبوبترین کاراکترهای سریال تبدیل ساخت. او میتوانست در یک لحظه از شوخطبعی به اغواگری و از آن به خشمی مرگبار تغییر حالت دهد، که این غیرقابلپیشبینیبودنش را به یکی از جذابترین جنبههای شخصیتش بدل کرد. او کسی بود که هر آنچه میخواست، بیپروا تصاحب میکرد و هیچکس را یارای آن نبود که میان او و خواستههایش بایستد.
۸. جیمی لنیستر – با بازی نیکولای کاستر-والدو

از شهرت یک خائن تا سفر یک مرد در جستجوی هویت و افتخار، مسیری پر پیچوخم را پیمود
جیمی لنیستر (نیکولای کاستر-والدو) از همان جوانی مهارتی بینظیر در شمشیربازی از خود نشان داد، تا جایی که به جوانترین عضوی که تاکنون به گارد شاهی پیوسته، تبدیل شد. در روزهای پایانی شورش رابرت، او برای جلوگیری از نابودی شهر، ایریس تارگرین را از پشت خنجر زد، اما دنیا تنها او را به چشم خائنی بیافتخار میدید. خودش هم چندان تلاشی برای تغییر این تصویر نکرد؛ با همان غرور خودخواهانهاش و رابطهی پنهانی و ممنوعهاش با خواهر دوقلویش، سرسی (لینا هیدی).
کاستر-والدو در به تصویر کشیدن تمام ابعاد این شخصیت پیچیده، فوقالعاده عمل کرد. در فصل اول، نیشخندهای مغرورانه و طعنههای تیزش باعث میشد که بیننده آرزو کند او به سزای اعمالش برسد، اما در عین حال، وقتی از ریاکاریهای سوگندهای پرشمار یک شوالیه صحبت میکرد، نمیشد با او مخالفت کرد. هرچند فصلهای پایانی بهشدت به قوس شخصیتی جیمی لطمه زدند، اما همیشه آن اعتراف فراموشنشدنیاش به بریَن از تارث (گوئندولین کریستی) در فصل سوم را خواهیم داشت. صحنهای که در آن، کاستر-والدو خستگی و رنج را چنان واقعی به تصویر کشید که انگار لحظهای دیگر از هوش خواهد رفت.
۷. رمزی بولتون – با بازی ایوان رئون

هیولایی لبخند به لب که وحشت را با لذتی کودکانه در هم آمیخته بود
بهعنوان پسر نامشروع روس بولتون (مایکل مکالاتون)، بزرگترین آرزوی رمزی (ایوان رئون) این بود که تایید پدرش را به دست آورد و نام خانوادگی بولتون را از آنِ خود کند. اما این تنها انگیزهی او نبود. رمزی از شکنجهی دیگران لذت میبرد، چه از طریق زندهپوستی، چه با بازیهای روانی پیچیده، و چه با شکار قربانیانش در جنگل به کمک سگهای شکاری. او تیان گریجوی (آلفی آلن) را با شکنجههای بیرحمانه به بردهای مطیع تبدیل میکند و سانسا استارک (سوفی ترنر) را در یکی از بحثبرانگیزترین صحنههای سریال به وحشت میاندازد.
شگفتانگیز است که ایوان رئون با چه مهارتی در قالب مردی فرو میرود که انسانها را چیزی جز اسباببازی نمیبیند. لبخندهای سرخوشانه، طعنههای نیشدار، و روشهای خلاقانهاش برای شکنجهی ذهنی، باعث میشود حتی پس از پایان هر صحنه، تاثیر ترسناک او در ذهن بیننده باقی بماند. اما درخشانترین لحظات بازی او، زمانی است که مهربانی را بهظاهر جعل میکند یا با لحنی آرام صحبت میکند، چرا که مخاطب خوب میداند که پشت آن چهرهی آرام، هیولایی در کمین است.
۶. تیان گریجوی – با بازی آلفی آلن

از غرور و خیانت تا رنج و رستگاری، یکی از عمیقترین سفرهای شخصیتی وستروس را طی کرد
پس از سرکوب شورش بالون گریجوی (پاتریک مالاهید)، آخرین پسر او، تیان، بهعنوان گروگان سیاسی و تربیتشدهی درباری، به ادارد استارک سپرده شد. او در کنار فرزندان ادارد بزرگ شد و رابطهای نزدیک با راب استارک (ریچارد مدن) پیدا کرد، اما همیشه میدانست که سرنوشتش به رفتار پدرش گره خورده است. بنابراین، وقتی بالون در جریان جنگ پنج پادشاه به شمال حمله کرد، تیان تصمیم گرفت در کنار خانوادهی اصلی خود بایستد؛ تصمیمی که او را به چرخهای از انتخابهای نادرست و پیامدهای فاجعهبار کشاند.
همانطور که تیان یکی از قهرمانان دستکمگرفتهشدهی سریال است، بازی آلفی آلن نیز اغلب در بحثهای مربوط به بهترین اجراهای بازی تاجوتخت نادیده گرفته میشود. در فصلهای ابتدایی، او با غرور و لافزنی یک نجیبزادهی نازپرورده ظاهر میشد، اما همزمان، در کشمکش درونیاش میان دو هویت، چنان حسرت و دودلیای را به نمایش میگذاشت که بیننده بهوضوح درد او را احساس میکرد. با این حال، پس از آنکه رمزی او را از درون شکست، آلن بیش از پیش میدرخشد؛ با چهرهای در هم شکسته، ترسی خاموش در چشمانش، و وحشتی که در صدایش موج میزند هر بار که با نام «ریک» خطاب میشود.
۵. اولنا تایرل – با بازی دایانا ریگ

بانویی زیرک و تیزبین که حتی در آخرین لحظات زندگیاش، بازی را به نفع خود تغییر داد
حتی در سالهای کهنسالی، اولنا تایرل (دِیم دایانا ریگ) زنی تیزهوش و گزندهگو بود، خصوصیتی که لقب «ملکهی خارها» را برایش به ارمغان آورد. او برای پسرش میس تایرل (راجر اشتون-گریفیتس) چندان احترامی قائل نبود، اما رابطهای نزدیک با نوهاش، مارجری (ناتالی دورمر) داشت و او را در بازی قدرت آموزش میداد. هنگامی که برای شرکت در عروسی مارجری و جافری باراثیون (جک گلیسون) به کینگزلندینگ آمد، از طریق سانسا متوجه شد که جافری تا چه حد بیرحم است. پس، شخصاً دست به کار شد تا هم نوهاش ملکه شود و هم از گزند شاه جوان در امان بماند.
دایانا ریگ از برجستهترین بازیگران بریتانیا بود، پس جای تعجب ندارد که اجرای او بینظیر از آب درآمد. او با وقار و تسلطی تحسینبرانگیز در هر شرایطی ظاهر میشد و هر جملهای که بر زبان میآورد، برنده و کوبنده بود. همین ویژگی باعث شد که یکی از معدود شخصیتهایی باشد که از افت کیفیت فصلهای پایانی مصون ماند. آخرین رویاروییاش با جیمی لنیستر، به لطف دیالوگهای قدرتمند و حضور مسلط ریگ، شاید یکی از بهترین خداحافظیهای کل سریال باشد. حتی در واپسین لحظات، او همچنان بیباک و باشکوه بود.
۴. سرسی لنیستر – با بازی لنا هیدی

مادری بیرحم و زنی تشنهی قدرت که حتی در شکست، مغرور و تسلیمناپذیر باقی ماند
سرسی از کودکی شاهد بود که جیمی، به دلیل مرد بودن، از قدرت و امتیازاتی بهرهمند است که او هرگز نداشت. همین باعث شد که او در آرزوی قدرت و کنترل باشد؛ آرزویی که با ازدواجش با شاه رابرت باراثیون برآورده شد، اما این ازدواج از همان ابتدا بیعشق و خالی از احساس بود. پس، سرسی به جیمی پناه برد و سه فرزند از او به دنیا آورد. با مرگ رابرت، او تلاش کرد از طریق فرزندانش حکومت کند، اما ترس و بدگمانی شدید، همراه با اعتماد بیش از حد به تواناییهایش، او را بارها و بارها به سقوطی اجتنابناپذیر کشاند.
لنا هیدی با بازی درخشان خود، سرسی را پیچیدهتر و چندبعدیتر از نسخهی کتابیاش به تصویر کشید. او میتوانست طیف وسیعی از احساسات را تنها با یک حرکت ظریف منتقل کند، چه یک لبخند مغرورانه هنگام پیروزی، و چه یک لرزش نامحسوس زمانی که کنترل اوضاع را از دست میداد. اما بهترین لحظات او زمانی بود که سرسی عشق مادرانهاش را به فرزندانش نشان میداد؛ بهویژه وقتی که در برابر کوچکترین تهدیدی نسبت به آنها، با خشمی ویرانگر به مقابله برمیخاست.
۳. جافری باراثیون – با بازی جک گلیسون

نماد مطلق فساد قدرت که سقوطش، شیرینترین انتقام برای بینندگان بود
سرسی، پسر نخستش جافری را چون گوهر گرانبهایی میپرستید و او را بینهایت لوس و نازپرورده بار آورد. این تربیت، جافری را به جوانی مغرور، ظالم و خودشیفته تبدیل کرد که از قدرت شاهزادگیاش برای شکنجه و تحقیر دیگران لذت میبرد. با مرگ رابرت و نشستن جافری بر تخت آهنین، این سادیسم کودکانه به سطحی هولناکتر رسید، بهویژه در قبال سانسا استارک، که او را بارها در برابر چشم همگان تحقیر و کتک زد تا پیروزیهای راب استارک را تلافی کند.
بازی درخشان جک گلیسون چنان تأثیری داشت که هنوز هم معیاری برای سنجش شخصیتهای منفی تلویزیونی محسوب میشود. ترکیب بیرحمی بیتفاوت، کجخلقی نازپرورده، و ترسویی تحقیرآمیز، جافری را به نمونهی تمامعیار یک زورگو تبدیل کرد؛ کسی که با داشتن قدرت، دیگران را زیر سلطه میبرد، اما به محض روبهرو شدن با مقاومتی واقعی، از ترس میلرزد و در خود میشکند. دیدن شخصیت واقعی گلیسون در مصاحبهها و مقایسهی آن با جافری، شگفتانگیز است. انگار دو انسان کاملاً متفاوت را میبینیم، و این نشانهی یک بازیگر بینظیر است.
۲. تیریون لنیستر – با بازی پیتر دینکلیج

نابغهای طردشده که در جهانی پر از قضاوت، همیشه حرفی برای گفتن داشت
تیریون، سومین پسر تایوین لنیستر، از همان بدو تولد مورد بیمهری پدرش قرار گرفت؛ هم به دلیل کوتولگیاش و هم به خاطر اینکه مادرش هنگام زایمان او درگذشت. با اینکه تیریون از نظر هوش و زیرکی بیش از هر کسی به تایوین شباهت داشت، اما همیشه از سوی خانواده و اطرافیانش چون هیولایی منفور دیده میشد. با این حال، برخلاف آنچه از او انتظار میرفت، به جای فرو رفتن در تاریکی و ظلم، از هوش خود برای کمک به افراد مطرود جامعه — از جمله ناقصان، حرامزادگان و شکستخوردگان — استفاده کرد، هرچند همزمان به شراب و خوشگذرانی با روسپیان نیز پناه میبرد.
تیریون در فصلهای ابتدایی، یکی از بهترین شخصیتهای سریال بود و این را مدیون اجرای درخشان و چندلایهی پیتر دینکلیج است. دیالوگهای ماندگار او همیشه با لحنی دقیق و بینقص بیان میشد؛ گاهی نیشدار و هوشمندانه، گاهی نرم و همدلانه، و گاهی سرشار از خشم فروخورده. اما اوج هنرنمایی دینکلیج بدون شک در قسمت «قوانین خدایان و انسانها» (فصل چهارم) بود، جایی که تیریون در دادگاه، از سالها خشم سرکوبشدهاش پرده برداشت. در این صحنه، دینکلیج چنان بار احساسی عمیقی را منتقل میکند که شاید بتوان آن را یکی از تأثیرگذارترین لحظات احساسی در کل بازی تاجوتخت دانست.
۱. تایوین لنیستر – با بازی چارلز دنس

مردی که قدرت را به اوج رساند، اما هرگز نتوانست خانوادهاش را کنترل کند
پس از آنکه پدرش، تایتوس لنیستر، با ضعف و بیکفایتی خاندانشان را تا مرز نابودی برد، تایوین سوگند خورد که نام لنیستر را به قدرت و هیبت بازگرداند. او این کار را با قتلعام خاندانهای ریین و تاربک آغاز کرد — رویدادی که در آهنگ «بارانهای کستامیر» جاودانه شد — و بعدها با وادار کردن سرسی به ازدواج با رابرت باراثیون، اطمینان یافت که نوههایش وارثان تاجوتخت وستروس خواهند بود. با اینکه مدعی بود تمام اعمالش را برای شکوه خاندان لنیستر انجام میدهد، اما رابطهاش با فرزندانش سرد و خصمانه بود، آنها را صرفاً ابزارهای سیاسی میدید و انتظار داشت که بیچونوچرا از دستوراتش اطاعت کنند.
هیچ شخصیت دیگری در بازی تاجوتخت چنین هیبت و اقتداری را به نمایش نگذاشت، و هیچ بازیگری جز چارلز دنس نمیتوانست تایوین را با این تسلط و وقار به تصویر بکشد. صدای قدرتمند و نافذ دنس باعث میشد که هر زمان تایوین سخن میگفت، همه سکوت کنند و گوش بسپارند. دیالوگهای او حسابشده، بیابهام و برنده بود، اما چیزی که اجرای او را به اثری اسطورهای تبدیل کرد، زبان بدنش بود؛ با نگاهی سرد و بیاحساس، بدون نیاز به یک کلمه، هر کسی را که جرأت ایستادگی در برابرش داشت، به زانو درمیآورد. تایوین نهتنها برای شخصیتهای سریال، بلکه برای بینندگان نیز یادآور این حقیقت بود که چه کسی واقعاً قدرت را در وستروس در دست دارد.
اجرای موردعلاقهی شما در میان بازیگران سریال بازی تاجوتخت کدام است؟
در دنیای بازی تاجوتخت، جایی که اژدهایان به آسمانها پرواز میکنند و ارتش مردگان از دل تاریکی برمیخیزد، آنچه بیش از همه در ذهن مخاطبان حک شده، نه جادو و نبردهای عظیم، بلکه انسانیت پیچیده و دراماتیک شخصیتهاست. وستروس سرزمینی است که در آن قدرت، خیانت، عشق و انتقام درهمتنیدهاند، و این داستانهای شگفتانگیز، به لطف بازیهای خیرهکننده و عمیق بازیگرانش، جان گرفتهاند.
از وقار و استقامت ند استارک تا سادیسم هولناک رمزی بولتون، از شور انتقام اوبرین مارتل تا سکوت سنگین تایوین لنیستر، هر شخصیت، با اجراهایی بینظیر، به بخشی از حافظهی فرهنگی مخاطبان تبدیل شده است. پیتر دینکلیج، لنا هیدی، چارلز دنس، نیکولای کاستر-والدو، دیانا ریگ و بسیاری دیگر، نهتنها نقشهایی ماندگار خلق کردند، بلکه استانداردهای جدیدی برای هنرنمایی در دنیای تلویزیون بنا نهادند.
حتی زمانی که فیلمنامه در فصلهای پایانی از مسیر خود منحرف شد، این بازیگران همچنان درخشان باقی ماندند، و دیالوگها، نگاهها، و لحظات احساسیای که خلق کردند، برای همیشه در یادها خواهد ماند. بازی تاجوتخت ممکن است پایانی جنجالی داشته باشد، اما میراث بازیگرانش همچنان در وستروس و فراتر از آن زنده خواهد ماند. نظر شما چیست؟ در کامنت بنویسید.
منبع: Collider
داستان زندگی بزرگترین یوتوبر ماینکرافت | میزگیم با عرفان تاکسیک
source