به گزارش «راهبرد معاصر»؛ اواخر سال 2024 اندکی قبل از آتش بس که خشونت در غزه را مهار کرد، برای مأموریت پزشکی یک ماهه به بیمارستان الاقصی در مرکز غزه رفتم تا تخصص پزشکی اورژانس خود را به پزشکان محلی ارائه دهم. بیشتر پزشکان خودشان آواره شده بودند و خانه هایشان ویران شده بود، اما همچنان به عنوان داوطلب به مردم خدمت می کردند. 

 

ما تقریباً هر روز با حادثه‌ای با تعداد زیاد مجروح مواجه بودیم، رویدادی که منابع موجود بیمارستان را تحت تأثیر قرار می‌داد. در روزهای زیادی نیز شاهد بیش از یک حادثه بودیم.

 

هشتم دسامبر 2024، حمله هوایی به چادری در اردوگاه پناهندگان النصیرات، دست کم پنج نفر ازجمله دو والدین و دو کودک را کشت. حمله هوایی دیگر ساختمانی مسکونی را در اردوگاه آوارگان البریج ویران کرد و دست‌کم 9 نفر کشته شدند. اردوگاه البریج دو مایل دورتر بود و صدای انفجار را از داخل بیمارستان می شنیدیم. 

سعی کردم با گذاشتن انگشتم در دهان کوچولوی صباح لوله را سر جایش برگردانم و او شروع به مکیدن کرد. ناله‌اش ضعیف و غریزه بقایش در اعماق سیستم عصبی مرکزی اش سرکوب شده است

با آمدن پسر بچه‌ای هفت ساله آماده پذیرش مجروحان شدیم. به جز آسیب دیدگی به راحتی قابل درمان در زانو، وی کاملاً خوب به نظر می آمد. در ابتدا فکر کردم خوش شانس است. سپس امدادگران با گهواره خواهر شیرخوارش، صباح که حدوداً 6 ماهه بود، وارد شدند. تازه پدر و مادرشان در همین حمله شهید شده بودند.

 

دنبال صباح دویدم و رفتم اتاق مراقبت های ویژه. در پتوی گرم و براقی پیچیده شده بود و با لوله هایی در بینی و دهانش آرام به نظر می آمد. می‌توانستم کبودی‌های خفیف پشت پلک‌هایش، خراش های عمیق روی گونه‌هایش و شکستگی‌های جمجمه‌اش را ببینم. لوله تنفسی صباح برای جلوگیری از آسیب دیدگی به روشی عجیب وصل شد. 

 

کادر پزشکی برای جلوگیری از استفراغ لوله بینی معده را که معمولاً بعد از قرار دادن لوله انجام می شود، قرار دادند. این من را نگران کرد. فکر کردم ممکن است صورتش شکسته باشد یا لوله به طور تصادفی وارد مغزش شده باشد. در واقع، وقتی از نزدیک نگاه کردم، مواد مغزی را دیدم که از لوله خارج می شود. صباح ناگهان بلند شد و لوله تنفسش بیرون آمد.

 

سعی کردم با گذاشتن انگشتم در دهان کوچولوی صباح لوله را سر جایش برگردانم و او شروع به مکیدن کرد. ناله‌اش ضعیف و غریزه بقایش در اعماق سیستم عصبی مرکزی اش سرکوب شده است، بنابراین حتی جراحات کاری بر وی تأثیر نمی گذارد. امیدوارم صباح در مغز شکننده‌اش رؤیای آغوش مادرش را ببیند یا داستانی را بشنود که پدرش قبل از خواب برایش تعریف می‌کرد. 

 

آمبولانس برای بردن وی به سی تی اسکن فراخوانده شد. دستگاه سی تی اسکن بیمارستان الاقصی قطعه ای از دست داده بود و به دلیل محاصره امکان تعویضش وجود نداشت، بنابراین باید به بیمارستان دیگری منتقل می شد. در حالی که کنار صباح ایستاده بودم، انگشتم در دهانش بود، سنگینی چیزی که برای نخستین بار تجربه می کردم، مرا مشغول خود کرد. من نتوانستم نجاتش دهم و او در حال جان دادن بود.

 

وقتی چشمامو بستم حس کردم اشکام ریختند. غم نبود، مدتها پیش با فاجعه از دست دادن بیماران، حتی کودکان، کنار آمده بودم. بلکه از ظلم اطرافم عصبانی بودم. می خواستم دنیا همان چیزی را که من احساس می کردم، احساس کند. می خواستم فریاد بزنم و با مشت به دیوارها بکوبم، اما نتوانستم. چون من هر چه را می‌بینم، اطرافیانم دست‌کم 14 ماه است تحمل می کنند. بالاخره خودم را از روی تخت صباح درآوردم و از پله ها به سمت تخت خودم رفتم.

 

صبح روز بعد، در اتاق بیماران که به اتاق خواب تبدیل شده بود، تلاش کردم از خواب بیدار شوم. نمی خواستم روز بعد را باور کنم، زیرا دیروز برایم تمام نشده بود. یا ما اینجا هستیم و از مجروحان مراقبت می کنیم، یا آنجا مجروح می شویم. دوستم که او هم پزشک اورژانس آمریکایی بود، بالای تختم ایستاد. 

 

آن روز ما تنها دو پزشک آمریکایی در بیمارستان بودیم. وی گفت: سی تی اسکنش را دیدم. تشخیص بیماری صباح ناامیدکننده بود، «ورم حاد مغزی». مغزش آنقدر متورم شده بود که به جمجمه اش فشار می آورد. 

 

یک روز کاری گذشت؛ قتل عام پشت قتل عام. سعی کردم به صباح فکر نکنم. هر موجی از بیماران، منابع محدود ما را تخلیه می‌کرد. حملاتی که ادعا می شود حماس را از بین می برد، درواقع پزشکان را می‌کشد، آمبولانس ها را بمباران و زیرساخت های بشردوستانه را ویران می‌کند. تنها سه بیمارستان از 36 بیمارستان غزه آماده پذیرش مجروحان هستند. می‌دانستیم حتی پس از سقوط آخرین بمب، بچه‌ها همچنان خواهند مرد – نه بر اثر اصابت ترکش، بلکه بر اثر اضطراب و شوک، کم آبی و زخم‌هایی که التیام نمی‌یابند.

 

مدتی بعد برای دیدن صباح به بخش مراقبت های ویژه رفتم. وی با مرگ و زندگی دست و پنجه نرم می کرد تا اینکه بالاخره پزشکی در بخش مراقبت‌های ویژه جرئت کرد و دستگاه تنفس مصنوعی اش را خاموش کرد. پدران و مادران زیادی شهید شده اند و ما دیگر نمی توانیم منتظر بهبود کسی باشیم. اگر کودکی می توانست نام فردی را که در مقابلش ایستاده بود ببرد، اجازه داشت با وی برود. 

 

در راه رفتن به ICU، مردی خندان جلوی من را گرفت. دست هایش را به شکل قلب روی سینه اش گذاشت و من با تعجب به پرستارش نگاه کردم. پرستار گفت: بیمار شما دو شب پیش در اورژانس بود. ناگهان یادم آمد. ناحیه قلبش خونی شده بود و بلافاصله درمانش را آغاز کردیم. بعد از صحبت کردن با او، به بالین صباح رفتم و با وی خداحافظی کردم. 

 

ژانویه، اسرائیل و حماس بر سر آتش بس توافق کردند. خیابان ها مملو از کنایه و تحقیر اسرائیلی ها بود، مردم آواز می خواندند و اشک شادی می ریختند. در مرحله نخست آتش بس که به عنوان آتش بس موقت انجام شد، شاهد آزادی 25 اسیر اسرائیلی و تقریباً یک‌هزار و 900 اسیر فلسطینی بودیم. 

یک روز کاری گذشت؛ قتل عام پشت قتل عام. سعی کردم به صباح فکر نکنم. هر موجی از بیماران، منابع محدود ما را تخلیه می‌کرد

نیروهای اسرائیلی از مناطق مسکونی عقب نشینی کردند و به برخی افراد آواره اجازه بازگشت به محله های باقی مانده دادند. با وجود این، تنها یک گذرگاه مرزی برای کمک های بشردوستانه باز شد. سازمان ملل متحد تخمین زد با سرعتی که اجازه داده شد، بازسازی غزه 350 سال طول بکشد.

 

از آن زمان، با حمایت‌های ایالات متحده، اسرائیل محدودیت‌های بیشتری را برای کمک‌ها، قطع برق و مسدود کردن تجهیزات پزشکی اعمال کرده است، همه اینها در تلاش برای زیر فشار قرار دادن حماس است. 

 

در غزه دیدم آتش بس فروپاشیده یعنی چه. کودکان بیشتری مانند صباح در زیر آسمانی پر از هیاهوی پهپادهای نظامی متولد خواهند شد. وقتی بمب بر خانه‌هایشان بیفتد، بیشتر خواهند مرد. اما همچنین دیدم وقتی به بیمار فرصت داده می شود، چه اتفاقی می افتد.

 

بیشتر پزشکانی که در بخش اورژانس بیمارستان الاقصی کار می کردند، فارغ التحصیلان دانشکده پزشکی یا پزشکان عمومی بودند. سال گذشته، آنها بیماران ترومایی بیشتری را نسبت به همتایان آمریکایی خود در یک دهه درمان کردند. آنها اغلب بدون وسایل، برق یا دستورالعملی جراحی می کردند که آنها را راهنمایی کند و چندین پزشک ارشد که می توانستند راهنمایی کنند، کشته یا آواره شدند. 

source

توسط techkhabari.ir