بازیهای داستانی گاهی اوقات مضمونهای مهمی رو در نظر میگیرن و به شیوههای متفاوتی یک پیام مهم رو به مخاطبشون میرسونن. پیامی که ممکنه ذهن ما رو برای چند روزی درگیر کنه و ما یا درباره اون موضوع فکر میکنیم یا با دوستان و آشنایان درباره اون بحث میکنیم. توی تیم ویجیاتو این هفته از اعضای تحریریه پرسیدیم که چه بازیهایی بوده که فکرشون رو برای چند روزی درگیر کرده و حسابی اونا رو به چالش کشیده. با ویجیاتو همراه باشید.
برای من بازی Inside بوده. این بازی با وجود اینکه حتی یک دیالوگ هم نداره، جوری ذهن آدم رو درگیر میکنه که چند روز که هیچی، سالها بعدش هم نمیتونید یک جواب درست و قطعی برای علامت سوالهایی که گذاشته پیدا کنید. با این حال تعریف اینساید از یک دنیای دیستوپیایی، یک جامعه در حال کنترل و روشنگری یک پسرک قرمزپوش همش باعث میشه به مضامین و پیامی که بازی داره فکر کنید و ذهنتون رو درگیر کنید. همچنان پایان اینساید برای من در عین حال که نفسگیر و فوقالعادست، یک علامت سوال توی ذهن من گذاشته که «دقیقا چه اتفاقی افتاد؟»
راستش بازیهای زیادی هستن ولی یکیشون تا موضوع رو گفتی دوباره یادم اومد و اون Plague Tale بود. کلا بازی پیامش خیلی جالبه. یه سری مواقع هست که تنها راهی که تو رو به هدفت میرسونه اینه که صبر کنی و هیچ کار نکنی، اما وقتی اورتینکش میکنی، هی تلاش میکنی زودتر بهش برسی و نهایتا به خودت و اطرافیانت آسیب میرسونی تا به چیزی که میخوای برسی، نتیجش میشه یه طاعون خیلی خیلی بزرگ، سیلی از موشهای گرسنه و نهایتا اون پایان بندی ترسناکی که دوست ندارم در رابطه باهاش صحبت کنم
یکی از بازیهایی که اخیراً اومد و منو خیلی به فکر فرو برد و باعث شد برم دنبال ویدیوهایی که پایان بندیش رو توضیح بدن، ریمیک سایلنت هیل۲ بود. نه تنها داستان اصلی بازی، بلکه میتونم بگم طراحی جز به جز لوکیشنهای مختلف بازی و انمیها، جوری از نظر روانشاختی خوب بودن که باعث میشد ساعتها من غرق بازی بشم. از نظر پایان بندیهای مختلف بازی من سعی کردم راه بهترین پایان بازیرو پیش بگیرم و بیشتر از این توضیح نمیدم که براتون اسپویل نشه. اما در کل وقتی به پیام اصلی بازی پی میبرید تا ساعتها میشینید و به دیوار زل میزنید و به کارهای جیمز ( شخصیت اصلی بازی) فکر میکنید.
بازیهای Life is Strange همیشه باعث میشن من بعد تیتراژ پایانی برای مدتی تو ذهن خودم به اتفاقات داستان فکر کنم. از بین همشون ولی، نسخه دوم چون خودم برادر بزرگتری دارم، چندین و چند بار تو طول بازی منو به فکر فرو برد. قبل از گرفتن هر تصمیمی باید علاوه بر توجه به شرایطی که توش هستید به تاثیر اخلاقیای که روی دنیل هم دارید فکر کنید. پایانبندیهای بازی هم خیلی خوب این مسئله رو نشون میدن و باعث میشن با توجه به خصوصیات شخصی خودتون و البته اتفاقات داستان، به شان یا افتخار کنید، یا ازش ناامید بشید.
اگه بخوام یک عنوان رو انتخاب کنم که حتی مسیر زندگی من رو شکل داد، هرچقدر هم امروزه کلیشهای و رایج بنظر برسه، قطعا The Last of Us هستش.
این بازی نه تنها توی 12 سالگی با سکانسهای احساسی مجذوب کنندش و اجرای بینظیر تروی بیکر و اشلی جانسون که مدام برای خودم ریپلیشون میکردم، انگلیسی حرف زدن رو به من یاد داد—جوری که هنوز بعد از 13 سال دیالوگ سکانسهاش رو حفظم—همین باعث شده که من الان فارق التحصیل رشته ادبیات انگلیسی باشم. این بازی به من توی اون سن یاد داد که “مرد” بودن یا به عبارتی پدر بودن یعنی چی. اهمیت دادن و مراقبت کردن از کسایی که دوستشون داری چه شکلیه. صبور بودن و سختیها رو پشت سر گذاشتن رو به من یاد داد، با وجود اینکه حتی زنده بودن هم برات عذاب آوره. اینکه برای مراقبت از آدمایی که دوستشون داری باید بجنگی، و گاها حتی ممکنه که در جایگاه حق هم نباشی و به خیلیای دیگه آسیب بزنی.
بازی به قدری آدم رو در نقش یک پدر زخم خورده فرو میبره که مطمئنا هر پدری که کنترلر رو دستش بگیره و در اون اتاق عمل رو باز کنه بدون شک، بدون کوچکترین درنگی، ماشه رو میکشه و با چنگ و دندون عزیزش رو نجات میده.
کاربر mariooooo توی پست هفته قبل نوشت:
خب برای من به شخصه بازی های زیادی با داستان گویی و فضاسازیشون ذهنمو درگیر کردن و به فکر فرو بردن.
ولی از همشون بیشتر سری بازی THE WALKING DEAD بود به خصوص سیزن اولش که به زیبایی هر چه تمام تر داستان لی و کلمنتاین رو بازگو میکرد و با انتخاب های مهممون روی داستان بازی تاثیر میذاشت و با صحنه های دردناک و گاهی وقتا مرموز،دیالوگ های به یاد ماندنی و شگفت انگیزش یک فضا و داستان مرموز درست کرد که تا مدتی به نسبت طولانی فکرتون رو درگیر خودش میکنه.
همچنین نظر کاربر Mr-Morphious درباره موضوع این بوده:
شاید خیلیا قبول نداشته باشن حرفمو، اما خدای جنگ رگناروک برای من داستان خیلی جذابی داشت که منو به فکر فروبرد. داستان نحوهی تفکر کریتوس و آترئوس رو به خوبی نشون میداد. از یک طرف آترئوس بود که نمیخواست بذاره پدرش بمیره و از اون طرف هم کریتوس که فقط آینده پسرش براش مهم بود. اولش ما طرف کریتوس رو میگرفتیم ولی وقتی با آترئوس به ماجراجویی میپرداختیم تازه اونو درک میکردیم. در آخر هم دی ال سی والهالا یک فلش بک جالب به کریتوس میزد و به کمک تیر باعث میشد تا کریتوس با گناهانش کنار بیاد
شما چه بازی رو تجربه کردید که داستان و فضاسازیش تونست تا مدتها ذهنتون رو درگیر کنه؟ حتما نظرتون رو با ما به اشتراک بگذارید.
موضوع تیم ویجیاتو هفته بعد درباره «کدوم کنسول بازی رو دوست داشتیم ولی هیچوقت نداشتیمش» هستش. توی بیست الی سی سال گذشته کنسولهای زیادی وجود داشته که شاید سر و صدا زیاد داشتن ولی هیچوقت فرصت داشتن و خریدن اون برامون فراهم نشده. اخیرا هم که با توجه به قیمتها و نوسانها، متاسفانه خرید کنسولهای بازی جدید سخت شده. با این حال برامون بنویسید که کدوم کنسول رو دوست داشتید بخرید اما به هردلیلی این اتفاق نیفتاد و یه جورایی حسرت به دل ماندید! بهترین کامنتها در پست هفته بعد قرار میگیرن.
∎