باب اسفنجی و پاتریک که به طور اتفاقی در زمان سفر میکنند و به دوران قرون وسطی باز میگردند، خود را در شرایط خطرناکی میبینند. در این موقعیت آنها باید با پلانکتونامور و اژدهای وی مبارزه کنند تا بتوانند دختر شاه خرچنگ را نجات دهند.
قسمت ۴ از فصل ۶ سریال SpongeBob SquarePants یکی از متفاوتترین و جذابیتترین اپیزودهای تاریخ مجموعه است. این اپیزود برخلاف سایر اپیزودها که از دو بخش با داستانهای مجزا تشکیل میشوند، صرفا یک بخش به نام Dunces and Dragon را در خود جای میدهد. در این قسمت باب اسفنجی و پاتریک برای گذراندن اوقات فراقت به یک رستوران میروند که حال و هوای قرون وسطی اروپایی را دارد. در این رستوران قرار است یک نمایش جذاب اجرا شود که در طی آن دو نفر در مبارزه با اسب در مقابل یکدیگر قرار گیرند.
مجری نمایش به شکل اتفاقی باب اسفنجی و پاتریک را برای این مبارزه انتخاب میکند و این دو نفر هم که از همه چیز بیخبر هستند در عمل انجام شده قرار میگیرند. باب و پاتریک سوار اسبهای دریایی خود شده و شروع به مبارزه میکنند؛ منتها صرفا چند ثانیه بعد از روی اسبها سقوط کرده و به شکلی نامشخص در زمان جا به جا میشوند. در این نقطه از داستان متوجه میشویم که این دو نفر به بیکینی باتم قرن ۱۲ رفتهاند که همه چیز شکلی قرون وسطایی دارد. پس از گذشت چند وقت این دو نفر توسط سربازهای پادشاه به سیاهچال انداخته میشوند تا تکلیفشان مشخص گردد. منتها در سیاهچال یک چهره آشنا و غیرمنتظره به چشم میخورد.
در زندان شخصیتی وجود دارد که شباهت بسیاری با اختاپوس دارد، منتها اختاپوس نیست (او Squidly نام دارد). او درست مانند اختاپوس علاقه زیادی به زدن ساز کلارینت دارد، ولی در این زمینه بسیار بیاستعداد است و از پس آن بر نمیآید. تا این نقطه از کار باب اسفنجی و پاتریک فکر میکنند که تمامی این قضایا بخشی از نمایش رستوران است، منتها هنگامی که سربازها هر سه زندانی را به پیش پادشاه خرچنگ میبرند تازه ماجرا واضح میگردد. پادشاه خرچنگ که در واقع همان آقای خرچنگ است پس از اجرای آهنگ توهینآمیز این سه نفر دستور اعدام کردن ایشان را میدهد. منتها پیش از اجرایی شدن این دستور دختر پادشاه به نام پرل توضیح میدهد که باب و پاتریک قهرمانهایی هستند که در پیشگوییها از آنها صحبت میشود و برای نجات شهر فرستاده شدهاند.
در همین لحظه ویلن داستان به نام پلانکتونامور (همان پلانکتون) با اژدهای خود وارد قلعه شاه خرچنگ شده و دختر او را میزدد. پادشاه هم که چاره دیگری ندارد باب اسفنجی و پاتریک را به عنوان قهرمانهای انتخاب شده راهی ماموریتی برای نجات دخترش میکند (البته Squidly هم به همراهشان میرود). این گروه سه نفره در مسیر خود با صحنههای عجیبی روبرو میشوند که از جمله آنها میتوانیم به نسخه اهریمنی سندی با لقب شوالیه تاریک اشاره کنیم. شوالیه تاریک در طی یک مبارزه در مقابل باب قرار میگیرد، منتها از او شکست میخورد و تصمیم میگیرد به گروه آنها بپیوندد.
با ادامه داستان گروه نجات که حالا چهار نفره شده بالاخره به قلعه پلانکتونامور میرسند. در این قلعه مبارزه بزرگی رخ میدهد و اژدهای پلانکتونامور به سمت اعضای گروه حملهور میشود. اما درست در زمانی که اژدها میخواهد کار باب را تمام کند او یک همبرگر خرچنگی از جیبش در میآورد؛ همبرگری که آن را برای ناهار نگه داشته بود. اژدها هم که بوی همبرگر را حس کرده یک گاز از آن میزند، عاشقش میشود و به خدمت باب اسفنجی در میآید. بدین ترتیب مبارزه به پایان میرسد و دختر پادشاه هم نجات پیدا میکند.
نظر شما در این باره چیست؟ دیدگاههای خود را با تیم بازار و سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
منبع: IMDB
source