دنبالهی سینمایی فیلمها، به خصوص دنباله فیلمهای ترسناک، اغلب آنچنان موفق نیستند. اگر یک فیلم به اندازه کافی خوب باشد که تصمیم ساخت دنباله برای آن منطقی به نظر برسد، توقع از فیلمهای بعدی بسیار بالا خواهد بود، در حالی که بسیاری از دنبالههای سینمایی طرفداران را ناامید کردهاند. با اینحال هرازچندگاهی «امپراتوری ضربه میزند» (Empire Strikes Back) یا «شوالیه تاریکی» (The Dark Knight) از راه میرسند تا به دوستداران سینما ثابت کنند که همیشه فیلم اول بهترین نیست.
دنباله فیلمهای ترسناک برتری جالبی نسبت به فیلمهای اصلی خود دارند. بسیاری از فرنچایزهای ترسناک از یک ایده منحصر به فرد متولد میشوند، اما فیلم اصلی آن را به خوبی اجرا نمیکند. در نتیجه دنبالهها ساخته میشوند تا بتوانند اجرای این ایده را بهبود بخشند و شانس این را دارند تا به فیلم بهتری تبدیل شوند.
طرفداران فرنچایز «جمعه سیزدهم» را با تصویر جیسون با ماسک هاکی و تعداد مشاوران کمپ که به قتل رسانده به یاد میآورند. در حقیقت، تا فیلم ششم این فرنچایز یعنی «جیسون زنده است» همه چیز در همین خلاصه میشد. در فیلمهای قبل از آن، فرنچایز هنوز هویت واقعی خود را پیدا نکرده بود.
در اولین فیلم «جمعه سیزدهم»، قاتل مادر جیسون است و جیسون حتی تا فیلم سوم شخصیت نمادین خود را پیدا نمیکند. در نهایت فیلم «جیسون زنده است» همه عناصر این مجموعه را در یک فیلم گردهم آورد. به علاوه این فیلم یکی از بهترین خطوط هر فیلم ترسناک را هم دارد: یکی از اعضای جوان کمپ از دوستش میپرسد: «وقتی بزرگ شدی میخواستی چه کاره شوی؟»
وقتی اولین فیلم «پاکسازی» منتشر شد، مخاطبان احساس میکردند که مفهوم و ایدهی جالب فیلم هدر رفته است. علیرغم فضای دیستوپیایی منحصربهفرد، خود فیلم تا حد زیادی شبیه به یکی از فیلمهای معمول حمبه به خانه اجرا شد و مفهوم پاکسازی به عنوان شبی که همه جنایتها قانونی است، بیشتر شبیه بهانهای بود برای اینکه شخصیتها با پلیس تماس نگیرند.
اما در دنباله این فیلم ترسناک، «پاکسازی: هرج و مرج»، به نظر میرسید سازندگان متوجه کنجکاوی مخاطبان که میخواهند در مورد تأثیرات گستردهتر شب بیقانون بدانند، هستند. این فیلم داستان چندین شخصیت را دنبال میکند که نمیتوانند در خانهای با سیستمهای امنیتی پیشرفته زندگی کنند و سعی میکنند از شب جهنمی جان سالم به در ببرند. این دنباله از فضای خود نهایت استفاده را کرد و به مخاطبان دید بسیار بهتری در مورد اینکه چگونه یک آمریکایی معمولی تحت تأثیر شبهای پاکسازی قرار میگیرد، به مخاطبان داد.
اولین فیلم «مرد آبنباتی» در سال ۱۹۹۲ قطعاً با ایدههای جالبی در مورد تبعیض نژادی در آمریکا اکران شد. تمرکز این فیلم بر روی شخصیت هلن است، شخصیتی که فیلم از آن برای انتقاد از سفیدپوستان استفاده میکند که به رنگین پوستها دید جنسی دارند و میخواهند به عنوان ناجی برای آنها عمل کنند. با این حال، پیام فیلم کاملاً واضح نبود و برخی از مخاطبان ترجیح دادند که فیلم را به معنای واقعی کلمه فقط تماشا کنند.
در مقابل، فیلم ساخت سال ۲۰۲۱ شامل تصاویری صریح از وحشیگری پلیس در فیلم است و حتی از قتل غمانگیز برونا تیلور است که الهام بخش طرح داستان میشود. در حالی که فیلم اصلی هم دیدگاههای اجتماعی جالبی داشت، اما چهارمین فیلم «مرد آبنباتی» این دیدگاهها را واضحتر بیان میکرد و همین امر باعث شد که طیف وسیعتری از بینندگان بتوانند موضوعات دردناک فیلم را لمس کنند.
جورج ای رومرو خالق زامبی مدرن شناخته شده است. اگرچه فیلم «شب مردگان زنده» (Night of the Living Dead) اولین باری بود که مخاطبان با این هیولای جدید فیلمهای ترسناک آشنا شدند، اما تا قبل از سال ۱۹۷۸ که دنبالهی این فیلم، «طلوع مردگان» ساخته شد، نمیتوان گفت که این ژانر واقعاً شروع به ظهور کرد.
«طلوع مردگان» دارای نکات زیادی است که داستانهای زامبی هنوز هم از آنها الهام میگیرند. گروه موتورسوار این فیلم به خوبی نشان میدهد که افرادی که از تراژدی به عنوان بهانهای برای خشونت استفاده میکنند، چقدر میتوانند خطرناکتر از مردگان بیمغز باشند، ایدهای که از آن زمان تاکنون در بسیاری از فیلمهای زامبی نفوذ کرده است. «طلوع مردگان» همچنین از زامبیهای خود در یک مرکز خرید، که خود مفهومی جدید در آن زمان بود، برای تفسیر اجتماعی ماهیت مصرف گرایی استفاده کرده است.
«غارتگر» اصلی قطعا یکی از فیلمهای ترسناک کلاسیک با جلوههای ویژه عالی و سکانسهای اکشن شگفت انگیز است. با این حال، در فیلم به غیر از اکشن جالب و یک هیولای منحصر به فرد، داستان و اتفاقات زیادی در جریان نیست. شخصیتهای آن عمدتاً افراد دهه ۱۹۸۰ با ظاهر و ویژگیهای شخصیتی کمی متفاوت هستند.
«طعمه» به همان اندازه که شبیه به فیلمهای فرنچایز «غارتگر» نیست، احساس فیلمی خوب را منتقل میکند که موجود غارتگر در آن حضور دارد. مخاطبان در این فیلم فرصتی پیدا میکنند تا با شناختی شخصی از نارو بدست آورند و مشتاق زنده ماندن او شوند. با این فیلم این شخصیت به شخصیتی تبدیل میشود که در طول فرنچایز رشد میکند، نه فقط یک مرد آهنی بزرگ که تا زمانی که بمیرد تنها کاری که میکند پراکنده کردن گلولههاست.
مهمترین مساله در مورد اولین فیلم «ترول» این است که شخصیت اصلی آن هری پاتر نام دارد و کارگردان جان کارل بوچلر ادعا کرده است که جی کی رولینگ این نام را از او دزدیده. این فیلم به خودی خود آنقدر خسته کننده است که احتمالاً اگر دنبالهی فوقالعاده آن یعنی «ترول ۲» نبود، دیگر هرگز هیچکس اسمی از آن نمیآورد.
ترول ۲ به قدری فیلم بدی است که لقب «بهترین بدترین فیلم» را به خود اختصاص داده است. نکتهی جالب علاوه بر این که این فیلم به شدت بد است این است که در سرتاسر فیلم «ترول ۲» هیچ ترول وجود ندارد. هیولاهای این فیلم درواقع اجنه هستند.
«مرده شیطانی» فیلم ترسناکی عالی بود که خلاقیت سم ریمی را به خوبی نشانداد. در فیلم اول کمی طنز تاریک هم وجود دارد، اما همهی طرفداران این فیلم را دوست نداشتند. فیلم «مرده شیطانی۲» ریمی به جای اینکه دنبالهای امن و تکراری باشد، مسیر سریال را به کلی تغییر داد.
«مرده شیطانی۲» از فیلمهای کمدی بروس کمپبل الهام گرفت و فیلمی طنزآمیزتر از فیلم اول خلق کرد. اش در این فیلم از یک قهرمان ترسناک بیمزه تبدیل به یک نماد شد، قهرمانی با اره برقی بجای یکی دستانش با شوخیهای تک خطی شیرین. با همین فیلم بود ریمی توانست مفهوم (Spook-a-Blast) مخصوص به خود را نشان دهد. فیلمهایی که المانهای ترسناک و کمدی را با هم ترکیب میکنند تا تجربهای واقعاً سرگرمکننده برای مخاطبان ایجاد کنند.
فردی کروگر یکی از نمادینترین شخصیتهای شرور فیلمهای ترسناک در جهان است. با وجود اینکه فیلم اول «کابوس در خیابان الم» فیلم خوبی است، محبوبیت فردی بیشتر از مفهوم فیلم ناشی شد نه اجرای آن. با تثبیت قواعد این مجموعه، «کابوس در خیابان الم ۳: جنگجویان رویا» توانست فیلم بهتری را در دنیای خیابان الم به مخاطبان ارائه دهد.
در «جنگجویان رویا» از ایده قاتل مبتنی بر رویا استفاده شد و از آن برای قدرت دادن به شخصیتهای اصلی فیلم استفاده کرد. شخصیتها در این فیلم به جای نوجوانان منفعل منتظر سلاخی شدن، تحت عنوان جنگجویان رویا عمداً به رویا سفر می کنند تا فردی را شکست دهند. فیلم اصلی طبق فرمول معمول فیلمهای اسلشر با یک ماسک صورت سرگرم کننده پیش میرود، اما فیلم سوم بیشترین بهره را از ایده برده است.
فیلم اصلی «برپاخیزان جهنم» که توسط کلیو بارکر ساخته شد، فیلم ترسناک خوبی است، اما ممکن بود بدون اصلیترین عنصرش بهتر شود. سنوبیتهای مرموز و وحشتناک مجموعه فیلمهای «برپاخیزان جهنم» بودند که این فرنچایز را بوجود آوردند، اما در فیلم اول، با تمرکز بر روی جولیا که مردم را برای فرانک میکشد، این عناصر مهم به سخره گرفته شدند.
جدیدترین فیلم «برپاخیزان جهنم»، بیشتر بر سینوبیتها و معمای آنها متمرکز است، بنابراین مخاطبان به اندازه کافی نسبت به چیزی که همهی این اتفاقات در ده فیلم گذشته را رقم زده شناخت پیدا میکنند. در نتیجه این فیلم در عین حال که از داستان اصلی مجموعه خارج نمیشود، به مخاطبان جدید که فیلمهای گذشته را ندیدهاند هم اجازه میدهد تا از آن لذت ببرند.
«جمعه سیزدهم» مجموعهی جالبی است از این جهت که تقریباً هر فیلمی در این فرنچایز از فیلم اصلی بهتر است. این مجموعه بهعنوان یک اسلشگر بسیار ضعیف شروع شد که نیاز جدی داشت تا هویت خود را پیدا کند. وقتی که «جمعه سیزدهم» این واقعیت را پذیرفت که مخاطبان فقط برای تماشای کشت و کشتارهای خندهدار و خلاقانه جیسون و جیسون ایکس آن را تماشا میکنند در بهترین حالت خود قرار گرفت.
وقایع فیلم «جیسون ایکس» در آینده و در فضا اتفاق میافتد، همان ترکیبی که امروزه فرصتهای زیادی را برای مجموعههای سرگرمکننده فراهم کرده است. مضحک بودن فیلم به جایی به نهایت میرسد که جیسون با فناوری پیشرفته بازسازی و تبدیل به یک ماشین قتل پیشرفته میشود. به عنوان تعریف و تمجید از این دنباله سینمایی میتوان گفت که کاملا از روند داستانی مجموعه خارج شد، چرا که نسخه اصلی چندین روند بسیار خسته کننده ایجاد کرده بود.
منبع: CBR