داستانهای عجیبی درباره قاتلهای زنجیرهای شنیدهایم؛ اما سر بریده قاتل زنجیرهای که کاملا سالم باقی مانده و از آن نگهداری شده است، این داستان را کمی متمایز میکند. این داستان کاملا واقعی است.
به چشمهای خالی از احساس این سر بریده نگاه کنید. این چشمها که به هیچ خیره شدهاند، خونهای زیاد و صورت وحشتزده انسانهای بیگناهی را تماشا کردهاند که برای حفظ جان خود التماس میکردند و اشک میریختند. این چشمها متعلق به اولین قاتل سریالی کشور پرتغال هستند.
نام این قاتل دیاگو اَلوِز است و سر بریده او داخل شیشهای در زیرزمین بیمارستان لیسبون نگهداری میشود. بههمیندلیل، شما هنوزهم میتوانید به چشمان یک قاتل بیرحم و خونسرد نگاه کنید. دراینمیان، سؤال این است: چطور سرِ چنین قاتلی بریده شده و در جایی در بیمارستان نگهداری میشود؟ دقیقا چه اتفاقی برای دیاگو الوز افتاده است؟ برای یافتن پاسخ این پرسش تحقیقات زیادی انجام شده است که حقایق عجیبی درباره این مرد برملا میکند. درواقع، خواهید دید که الوز فقط یک قاتل نبوده است؛ بلکه خود نیز قربانی داستان عجیبی شده است. البته او تنها قربانی این داستان نبوده است.
چه اتفاقی برای دیاگو الوز افتاد؟
در سال ۱۸۳۶، مادر دیاگو فوت میکند. دیاگو که علاقه زیادی به مادرش داشت، دچار افسردگی شد و به مشروبات الکلی روی آورد. دیاگو مدتی را به همین شکل سپری میکند؛ اما پس از مدتی، با دختر زیبایی به نام ماریا گِرترودِس آشنا میشود. دیاگو فردی فقیر و بیکار بود. او با خود فکر کرد باید بههر طریق ممکن دل ماریا را بهدست بیاورد. دیاگو تصمیم گرفت شرایط را تغییر دهد و برای این کار باید پول بهدست میآورد. او تصمیم گرفت راحتترین راه را برای بهدستآوردن پول طی کند. بههمین سادگی بود که ماجرای قتلهای آکوداکت شروع شد.
دیاگو نقشه بسیار دقیقی کشید. او تصمیم گرفت قربانیانش را از میان افرادی انتخاب کند که برایش دردسرساز نشوند. برای مثال، افرادی را انتخاب میکرد که در آن شهر خانواده یا کسوکاری نداشتند که بهدنبالشان بگردند. بنابراین، قربانیان او افراد ضعیفی بودند که عموما از راه دوری به لیسبون سفر میکردند تا محصولات کشاورزیشان را بفروشند. دیاگو ابتدا تمام اموال آنان را میدزدید و سپس چشمهایشان را میبست و آنها را بالای یک پل میبرد. ارتفاع این پل حدود ۶۰ متر بود و زیر آن رودخانه آکوداکت جریان داشت. دیاگو قربانیانش را از بالای این پل پایین میانداخت که مرگ حتمی آنان را در پی داشت و هیچ علامت درگیری یا دعوا روی بدنشان دیده نمیشد. بنابراین، کاراگاهها فکر میکردند که این افراد خودکشی کردهاند.
درواقع، قتلهای آکوداکت در دوران انقلاب بزرگ لیبرال اتفاق افتاد. افراد زیادی در این دوران شغلشان را از دست داده و در ناامیدی بهسر برده بودند و اوضاع خوبی نداشتند. بههمیندلیل، همه فکر میکردند این افراد براثر بیپولی و نارضایتی از زندگی دست به خودکشی زدهاند. اینگونه بود که برای چهار سال دیاگو الوز مشغول قتلهای زنجیرهای خود بود و مأموران نالایق امنیتی و حکومتی اصلا نمیدانستند که پشت این قتلها نقشههای شوم قاتلی سریالی نهفته است. دیاگو در این مدت هفتاد نفر را بهقتل رساند.
میگویند عشق ممکن است آدمی را کور کند؛ اما بهراستی درباره این موضوع باید گفت دیاگو واقعا کور شده و عقلش را از دست داده بود. بالاخره دیاگو دستگیر و به اعدام محکوم شد. او باید اعدام میشد؛ ولی نه با چوبه دار و نه با گیوتین. سر دیاگو چگونه از شیشه سر درآورده است؟ واضح است که پس از مرگ سر او از تنش جدا شده است؛ اما واقعا چه کسی به سر قاتلی زنجیرهای نیاز دارد و برای چه سرش را قطع کردهاند؟
وقتی جوزف هایدان، موسیقیدان معروف، فوت کرد، اتریش درگیر جنگ سختی با ناپلئون بناپارت بود. اوضاع تا اندازهای وخیم بود که حتی مراسم تشییع جنازه جوزف هایدان مثلا افراد معمولی برگزار شد. چند سال پس از جنگ، نیکلاس دوم، شاهزاده استرهازی، دستور داد بدن جوزف هایدان را نبش قبر کنند و بدنش را بیرون آورند و دوباره برایش مراسم خاکسپاری بگیرند که درخور آن هنرمند بزرگ باشد.
مقالههای مرتبط:
پس از نبش قبر، متوجه شدند که سَرِ این موسیقیدان داخل قبر نیست. مشخص شد احتمالا کسی افراد مشهور را نبش قبر و سرشان را از تن جدا میکند و سپس میفروشد. حتی معلوم شد که بازار داغی برای خریدوفروش سرهای قطعشده وجود دارد. بزرگترین کلکسیون سرهای جداشده متعلق به ویلیام کالکرفت، یکی از مأموران اعدام بود. او حدود ۴۵۰ نفر را در سراسر بریتانیا اعدام کرده بود و پس از اعدام، سر جنازهها را از تن جدا میکرد و نگه میداشت.
نکته جالب این است که بازار خریدوفروش سر هنوز وجود دارد؛ اما نه بهشکل قبل. امروزه، سازمانی بهنام اَلکور وجود دارد که این کار را انجام میدهد؛ البته الکور هیچ شباهتی با ویلیام کالکرفت ندارد و حتی مردم حاضرند پول بپردازند و سر خود را به الکور بدهند. حتما میپرسید چرا مردم باید چنین کاری کنند؟
کیم سوزی جوانی بود که تومور بدخیمی در سرش تشخیص داده شد. او ازطریق وبسایت ردیت توانست هفتادهزار دلار برای خود پول جمع کند. او این مبلغ را برای درمانش نیاز نداشت؛ زیرا بیماریاش بسیار پیشرفت کرده بود و درمانشدنی نبود. دکترها هیچ امیدی برای نجات جان کیم سوزی نداشتند؛ اما کیم دوست نداشت بمیرد. او این مبلغ را بهدست آورد تا بتواند آخرین آرزویش را محقق کند و سرش را به سازمان الکور دهد تا از آن محافظت شود.
سازمان الکور سر بریده را فورا در مخزنی مخصوص قرار میدهد که در آن نیتروژن مایع وجود دارد و دمای آن به منفی ۱۶۰ درجه سانتیگراد میرسد. درواقع، این سازمان راهحل مشکلات و درمان بیماریها را به زمان آینده موکول میکند تا شاید بیماران در آینده بتوانند دوباره به زندگی بازگردند و با پیشرفت علم بیماریشان را نیز بهبود بخشند. الکور ادعا میکند بیماران آنها زنده هستند و در جایی مثل برزخ میان مرگ و زندگی معلق هستند. الکور به تمام مشتریانش وعده داده است که دانشمندان روزی با پیشرفت علم میتوانند با کشت دیانای بدنی جدید برای سر آنها درست کنند؛ اما متأسفانه هیچ تضمینی برای این کار وجود ندارد.
بههرحال، برای افرادی مثل کیم سوزی، الکور یگانه راه نجات است؛ دستکم این سازمان فرصتی دراختیارتان میگذارد و اگر واقعا این فرصت به واقعیت تبدیل شود، میتوانید آینده را هم ببینید.
قطعا در قرن نوزدهم چنین فرصتی وجود نداشت. در زمان دیاگو الوز، چنین کارهایی باید در خفا انجام میشد. البته هدف از قطعکردن و نگهداری از سرها هم کاملا با اهداف الکور متفاوت بود؛ اما نقطه مشترک آن با الکور در این بود که در قرن نوزدهم نیز دانشمندان این پروژه را طراحی و عملی کرده بودند. درحقیقت، دانشمندان برای مطالعه روی سر انسانها این کار را کرده بودند. حالا سؤال این است: چگونه سر قاتلی زنجیرهای به کار دانشمندان میآید؟
این مطالعه عجیب و بسیار غیرمعمول به فرنولوژی یا جمجمهشناسی معروف است. محققانی که در آن زمان مشغول مطالعه جمجمهشناسی بودند، تصمیم گرفتند تمرکزشان را به ویژگیهای ظاهری جمجمه معطوف کنند؛ زیرا معتقد بودند احتمالا شکل جمجمه نقش مهمی در ویژگیهای روانی فرد ایفا میکند. بهراستی چه کسی میتواند ویژگیهای درخورتوجهی داشته باشد که نظر محققان این رشته را به خود جلب کند؟ درست است، قاتلهای زنجیرهای. احتمالا ذهن قاتلی زنجیرهای برای بسیاری از افراد جالب باشد، همینطور برای محققان این رشته.
درحقیقت، هدف محققان این بود که ثابت کنند برخی افراد استعدادی ذاتی برای انجام برخی جرایم و جنایات دارند. محققان حتی نقشهای از سر تهیه کردند که نقاطی را در جمجمه افراد مشخص میکرد. آنها باید این نقشه را طوری طراحی میکردند که با واقعیت همخوانی داشته باشد. پس سر دیاگو الوز را میخواستند تا نقشه جمجمه را تأیید کنند و به آموزشهای خود در این مکتب ادامه دهند. برآمدگیها و فرورفتگیها و نقاط مشخص دیگر در جمجمه که در نقشه تعریف شده بود، نشاندهنده ویژگی روانی خاصی ازجمله حرص و طمع یا دزدی و قتل و غارت بود.
بااینحال، همانطورکه در تصویر مشاهده کردید، سر دیاگو الوز کاملا دستنخورده باقی مانده است. چرا جمجمهشناسان سر او را در تحقیقاتشان استفاده نکردند؟ حقیقت این است که جمجمهشناسان به بنبست رسیده بودند! ردکردن یافتههای این محققان کار بسیار آسانی است. اگر قرار باشد جمجمهشناسی را تعریف کنید، میتوانید آن را در چند جمله خلاصه کنید: پیشانی بلند، یعنی هوش زیاد. حالا چهره فرانتس یوزف گال را در تصویر زیر میبینید. او از پیشکسوتان جمجمهشناسی و طراح نقشه جمجمه است. او پیشانی بلندی دارد.
فرانتس یوزف گال از کودکی بهخاطر دارد که مثلا آن همکلاسیاش که چشمان درشتی داشت، از حافظه خوبی بهره میبرده است. در تصویر زیر فردیناند اول، امپراتور اتریش را مشاهده میکنید که هم پیشانی بلندی دارد و هم چشمانش درشت و بیرونزده هستند.
او اصلا نتوانست حکومت را اداره کند و درعوض دائما تکرار میکرد: «من امپراتور هستم و برای من خوراکی شیرین بیاورید!» بهنظر نمیرسد این فرد از هوش سرشاری برخوردار باشد. افزونبراین، دیاگو الوز که پیشانی بلندی ندارد، توانست نقشهای برای قتلهای خود بکشد و چهار سال مأموران حکومتی را دور بزند. درواقع، جمجمهشناسی بههمین سادگی پذیرفته نمیشود.
سزار لومبروسو، روانپزشک ایتالیایی فعال در حوزه پزشکی قانونی، با الهامگرفتن از این علم کاذب گفت داشتن ابروهای بههمپیوسته و فک پایین بیرونزده نشاندهنده این است که فرد استعداد ذاتی برای ارتکاب جرم دارد. یافتههای سزار اصلا با سر دیاگو الوز همخوانی ندارد. باوجوداین، آیا میدانید چه کسی ابروهای بههمپیوسته داشته است؟ مادر تِرِسا که نماد مهربانی در دنیاست.
بنابراین، هیچیک از ادعاهای جمجمهشناسان پشتوانه و دلیل قانعکنندهای ندارند و با واقعیت همخوان نیستند. درنتیجه، طرفداران این علم کاذب تصمیم گرفتند سر بریده دیاگو را نگه داشته تا شاید پیروان این مکتب بتوانند در آینده بهکمک فناوریهای جدید به شناخت درست و جامعی از سرهای بریده برسند و به پیشرفت جمجمهشناسی کمک کنند.
دیدگاه شما درباره نشانههای جمجمهشناسی چیست؟ امروزه، سازمان الکور در حال نگهداری از سرهای بریده است، آیا فکر میکنید مشتریان الکور زنده هستند؟ آیا واقعا میتوانند به زندگی بازگردند و آینده را ببینند؟
لطفا در نظر داشته باشید که زومیت در صورت مشاهدهی دیدگاه خلاف قوانین سایت، این حق را دارد که دیدگاه کاربر را بدون اطلاع قبلی پاک کند. همچنین در صورت تکرار در نقض قوانین سایت، به صلاحدید زومیت، حساب کاربری کاربر خاطی مسدود خواهد شد.
در صورت مشاهدهی تاپیک ها و پست های توهین آمیز یا خلاف قوانین از بحث کردن و پاسخ دادن به آنها جدا خودداری کرده و صرفا موضوع را از طریق آیکون گزارش به اطلاع ما برسانید.
داغترینهای امروز
سرورهای زومیت توسط پارس پک میزبانی میشود.